آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

بیست و دوماهگی آرتین خان اول و کلی خبر

جونم، قلبم، نور دو چشمم، آرامش وجودم بیست و دو ماهگیت مبارک خبر دارم حسابی. آخه این مدت نتونستم برات پست جدید بذارم. سر کار دوتا پروژه بزرگ گرفتیم و حسابی سرم شلوغه، تو خونه هم که نمیتونم از دست شما لپ تاپ روشن کنم. هرچند خودت در لپ تاپ رو باز میکنی و روشنش می کنی. انقدر دکمه میزنی که سرو صدای لپ تاپ در میاد. میام ببینم چه کردی که متوجه میشم خواستی رمزش رو بزنی هزار تا حرف و عدد تایپ کردی. ای شیطون. و اما یه خبر خیلی مهم: بالاخره می می خوردن تموم شد. جمعه 1392/04/07 ساعت 9 صبح آخرین مرتبه شیرخوردی. مصمم بودم از شیر بگیرمت. البته دیگه یه ماهی بود روزها نمیخوردی و عادت کرده بودی. جمعه شب خیلی گریه کردی. ولی ن...
13 تير 1392

اولین شهربازی

نازنینم منو شما و بابا به همراه خاله نهال و عمو پویا و کیارش جون چهارشنبه گذشته رفتیم دنیای بازی. اونجا خیلی بهت خوش گذشت. البته اولش بهت زده بودی آخه تا حالا اونجا نرفته بودی. وسایل رو با کیارش سوار می شدین. یه جاهایی هم سر فرمون دعوا میکردین. خیلی باحال بود. اینم از عکسهای اون روز: چند عکس جامانده از قبل: 22 اردیبهشت تولد بابا احسان بود. من و شما هم براش کیک خریدیم. چندتا عکس از اون شب: این هم آرتین خان در حال کیک خوردن: و این هم کیک پس از دست کاری آرتینی این هم نمونه ای از کمک شما به مامان. اینجا میخواستی کابینت رو مرتب کنی در پی از شیر گرفتن ...
11 خرداد 1392

ماجرای از شیر گرفتن

عشق مامان دلم برات کبابه. سه شنبه هفته گذشته عصر بود که خوابیده بودی و من هم کار داشتم. بعد از نیم ساعت، بیدار شدی و شروع کردی به گفتن می می. من هم اومدم بهت شیر دادم. مگر تمومی داشت. من هم کارم که نصفه مونده بود، اعصابم به هم ریخت و در یک لحظه تصمیم به از شیر گرفتن شما شدم. صبح روز چهارشنبه آخرین شیر رو بهت دادم. بعد از مهد، طبق معمول میخواستی می می بخوری، که نذاشتم. شما هم اشک میریختی. خلاصه حواست رو پرت کردم و یه چسب به سر می می زدم و به شما گفتم اوخ شده. شما هم غصه خوردی. قربون اون دلت برم من. بعدازظهر رو نخوابیدی. شب وقت خواب، اشک میریختی و جیغ میزدی. من هم دلم برات کباب شده بود ولی تصمیمم رو گرفتم. مرتب راه می بردمت و شما ج...
28 ارديبهشت 1392

سیزدهمین مروارید آرتین خان اول

گل مامان روئیدن سیزدهمین مرواریدت مبارک بالاخره پس از یکی دوماه آب دهن ریختن و دست تو دهن کردن دندون سیزدهمت رونمایی شد.  دندون نیش، فک پایین، سمت چپ. البته هنوز گاهی اوفات دستت تو دهنت میره، البته سمت راست.               بابا دیروز برای ماموریت رفته یزد. امشب هم دیر برمیگرده. شما هم عصر که از خواب بیدار شدی، مرتب میگفتی، بابا. تا اینکه زنگ زدم باهاش صحبت کردی. نمیدونم چرا موقع صحبت با بابا خجالت میکشیدی. فکر کنم میخواستی خودت رو لوس کنی. از ساعت 11 رفتیم رو تخت و کلی با هم بازی کردیم و می می خوردی تا خوابیدی. هر روز که بابا از س...
4 ارديبهشت 1392

اولین روز مهدکودک در سال 92

عشق مامان شنبه 31 فروردین برای اولین بار در سال 1392 بردمت مهد. صبح خواب بودی، ولی به محض اینکه خواستم بدم به مربیهات بیدار شدی و از اونجا که یکماهی رو نرفته بودی، گریه کردی. منم دلم نمیومد  شما رو بذارم. ولی گفتن برو و نگران نباش. ساعت 10 تماس گرفتم و گفتن داری بازی می کنی و گریه نکردی. خدا رو شکر بچه سازگاری هستی. از این بابت خدا رو شکر میکنم. وقتی بعدازظهر اومدم دنبالت، با صحنه قشنگی مواجه شدم، همیشه شما رو بغل می کردن و میاوردن پیش من. اما در باز شد و دیدم یه پسر خوشگل کیف تو دستش اومد سمت در. قربونت برم شما خودت اومدی. تا منو دیدی لبخند زدی و کیفت رو به من دادی، خودت هم اومدی بغلم و باهام اومدیم خونه. نمی دونی چقدر اون صحن...
2 ارديبهشت 1392

نوروز 1392

سال نو مبارک دوستای گلم به علت نداشتن اینترنت سال نو رو دیر تبریک گفتم. امیدوارم همتون سال خوب و پرموفقیت رو کنار خونواده هاتون داشته باشید.   و اما سفر نوروزیمون رو از روز سه شنبه 29 اسفند شروع کردیم. ساعت 6 صبح راه افتادیم و 6 بعدازظهر رسیدیم بجنورد خونه مادرجون و بابا جون من. تو راه خیلی آقا بودی و اصلا اذیت نکردی. فدای تو بشم من.   سال  نو  مبارک دوستای گلم به علت نداشتن اینترنت سال نو رو دیر تبریک گفتم. امیدوارم همتون سال خوب و پرموفقیت رو کنار خونواده هاتون داشته باشید.   و اما سفر نوروزیمون رو از روز سه شنبه 29 اسفند شروع کردیم. ساعت 6 صبح راه افتادیم و 6 بعدازظهر...
12 فروردين 1392

واکسن 18 ماهگی و شیرین زبونیهای آرتینم

شکر مامان بالاخره گل پسرم واکسنش رو زد. با 14 روز تاخیر. به علت مریضی واکسنت عقب افتاد. ولی خدا رو شکر دیروز واکسنت رو زدیم. گفتن خیلی دستش درد میگیره، دستمال گرم کن بذار روش. من هم یکبار انجام دادم ولی دیدم درد نداری دیگه این کار رو ادامه ندادم. خدا رو شکر خیلی خوب بودی و تا امروز هم مشکلی نداشتی، فقط وقتی رو قسمت واکسنت دست میزدیم دردت میومد. چکاب 18 ماهگیت هم به شرح زیره: قد: 84 سانتیمتر وزن:  11/250 کیلوگرم دور سر: 50 سانتیمتر خیلی عقب افتادم از نوشتن شیرین کاریهات. آخر ساله و کار و کار و کار. هم خونه و هم سر کار. و اما: از شیرین زبونیت بگم که دل می بری حسابی. هرچی میگیم تکرار میکنی. میگم...
28 اسفند 1391

امان از بیماری ...

پسر گلم دل و دماغی برای نوشتن نیست. خسته ام. داغونم. خیلی تو این چند وقته مریض شدی. همه می گن از مهد کودکه. ولی پرس و جو کردم تو مهدت هیچکس به اندازه شما مریض نمیشه. فدات شم. انقدر ضعیف شدی تو یه ماه اخیر 550 گرم کم کردی. سه روزه به هیچ چی دهن نمی زنی. نمی دونم چه کار کنم. سه شنبه رو مبل نشسته بودی و نانای می کردی که یهو با سر اومدی زمین. خدا رحم کرد به میز جلوی مبل نخوردی. کمی بهت آب دادم. ولی بالا آوردی تا 2 ساعت 4 بار بالا آوردی. سریع رسوندیمت بیمارستان طالقانی. پس از معاینه خدا رو شکر دکتر گفت ویروسه و از ضربه نیست. یه آمپول خوردی. دو بار دیگه بالا آوردی و خوابیدی. صبح بردمت مهدکودک. یکبار دیگه بالا آورده بودی ولی گفتن که بهتری....
7 اسفند 1391

شیرین زبونی

شیرین زبون من وقتی حرف می زنی غش میکنم. خیلی با اعتماد به نفس حرف میزنی. طوری که انگار هم شما حرفای منو خوب می فهمی و هم من حرفهای شما رو. توی جمله های نامفهومت خیلی "خ" به کار می بری. فکر کنم یه ارتباطاتی با آلمانی ها داری. و اما کلمات مفهوم: آببه:   به آب، می می و هر مایعی می گی آببه ما ما نی: چنان بخش بخش می گی که با هر بار گفتنت چلونده میشی یا قربون صدقه ات می رم. بابا (بابایی): به بابا می گی. هرکس هم که در میزنه، فکر میکنی باباییه. وقتی هم ازت می پرسیم: "بابا کو؟" به در نگاه میکنی و می گی بابایی. دَدَ: همون دَدَ معروف. عاشق بیرون رفتنی و پشت هرکسی می ره گریه میکنی که تو رو هم با خودش ببره. آب بوزه:...
21 بهمن 1391