آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

اولین خواب تو تخت خودت

عشق مامان دیشب برای اولین بار تو تخت خودت تا صبح خوابیدی. هوررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررا البته قبلا چند بار تلاش کرده بودم ولی فقط تا 3 یا 4 صبح می خوابیدی و بعدش با گریه میومدی پیش من. دیگه تصمیمم رو گرفتم و شما هم منو یاری کردی. شب ساعت 12/5 خوابوندمت البته به زور. چون بعدازظهر از ساعت 5 تا 9 خوابیده بودی، خوابت نمی برد. انقدر تو تخت ما وول خوردی و می می خوردی تا بالاخره تسلیم شدی و خوابیدی. حدود ساعت 1 بردم تو تخت خودت. شما هم خوابیدی تا ساعت 4 که یکبار بلند شدی بهت شیر دادم و دوباره خوابیدی تا صبح که مجبور بودم برای رفتن به مهد آماده ات کنم. البته قبلش یک شیشه شیرعسل بهت دادم و خودت گر...
19 اسفند 1391

اولین های آرتین خان اول

یدونه مامان دیروز یعنی دوشنبه 18 اردیبهشت اولین مرواریدت از صدف بیرون اومد. مبارکههههههههه. انشالله بقیه رو هم راحت دربیاری.  دیروز از سر کار که اومدم، مامانی گفت دندونت در اومده. انقدر خوشحال شدم. زودی رفتم دستامو با صابون شستم تا دندونت رو ببینم. تا دهنت رو باز میکردم، زبونت رو میاوردی بیرون و اجازه نمیدادی دندونت رو ببینم. ولی بالاخره موفق شدم. فدای اون دهن و دندون و کلا صورت ماهت بشم من.   روز شنبه هم برای اولین بار حدود 10 دقیقه مستمر و بدون کمک نشستی . جلوی لپ تاپ نشسته بودی و با دایی مرتضی چت تصویری میکردی. بچه ی این دور و زمونه ای دیگه. از روز اول آشنا با تکنولوژی. فدای اون پاهای کوچولوت بشم من. ...
19 ارديبهشت 1391

اولین غذا

شیرینم دیروز انتظار به سر رسید و من برات فرنی درست کردم و شما ساعت حدود 12/5 بود که اولین غذاتو خوردی. البته تو گلوت نگه میداشتی تا قاشق رو از دهنت دور میکردم، میدادی بیرون و من هم سریع به داد غذا میرسیدم. پس از چندبار تکرار بالاخره خوردی. امیدوارم روز به روز بهتر غذا بخوری. تا تپل و مپل بشی.  اینم عکس از اولین غذا از تمام مراحل غذاخوردنت فیلم گرفتم و چون تنها بودم نتونستم عکس بگیرم. ولی خوب از روی فیلم دوتا عکس گرفتم. اینم ادا و اصول آرتین خان هنگام غذاخوردن. دیروز پس از واکسن خوابوندمت و شما برای اولین بار دوبار تو خواب بلند خندیدی. قربون خنده های قشنگت که دلمونو میبری.  دیروز بع...
15 اسفند 1390

اولین کتاب

دردونه مامان امروز اولین باری بود که برات کتاب خوندم. تا کتاب رو آوردم و بهت نشون دادم کلی ذوق کردی. یکی یکی صفحاتش رو ورق می زدم و شما با عکسهاش صحبت می کردی. خیلی دست و پا می زدی و دوست داشتی بگیری تو اون دستای کوچولوت. اینم عکس اولین کتابی که برات خوندم پس از دیدن ادامه مطلب پست پایینی رو هم اگه دوست دارید بخونید دردونه مامان امروز اولین باری بود که برات کتاب خوندم. تا کتاب رو آوردم و بهت نشون دادم کلی ذوق کردی. یکی یکی صفحاتش رو ورق می زدم و شما با عکسهاش صحبت می کردی. خیلی دست و پا می زدی و دوست داشتی بگیری تو اون دستای کوچولوت. اینم عکس اولین کتابی که برات خوندم از اونجا که مم...
6 دی 1390
1