آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

حرفای یواشکی 1

دو هفته ای هست که متوجه شدیم یه نی نی کوچولو تو دل مامانه. برای این نی نی مون هم مثل شما برنامه ریزی کردیم. دکترامو رفتم و چکاب کلی شدم تا بتونم برات یه همدم سالم و خوب مثل خودت بیارم. هفته قبل سرماخوردم و این الودگی بیش از حد هوای تهران هم مزید بر علت شد که هم من هم شما مریض بشیم. منکه کل هفته قبلو به سختی گذروندم. بابا احسان خیلی کمک کردن تا حال من رو به بهبود بره. با توجه به اینکه نمیتونستم قرص مصرف کنم بسیار دید خوب شدم و یکهفته مریضی موند تو بدنم. هنوز هم تهوع های صبحگاهی و گاهی عصرگاهی دارم. توان بدنیم کم شده. اما ان شالله رو به بهبودم. شما هم نگران منی. همش میگی چرا تهوع داری برو دکتر. ارتینی مامان که منتظر یه خواهر جونه. لباسمو مید...
9 دی 1394

مسابقه

فونت زيبا ساز به علت مریضیهای آرتین و گرفتاریهای این چندوقته، دیر به دوستام سر زدم. از همشون عذر می خوام. امروز سری به وبلاگ کوروش جون زدم. داشتم پستهای قبلی رو می خوندم تا به پست مسابقه رسیدم. منا جونم من و آرتین رو تو مسابقه چرا نی نی وبلاگی شدیم؟ شرکت داده بود. حالا چرا نی نی وبلاگی شدیم؟ یادش بخیر؛ با چه ذوقی این وبلاگ رو ساختم تا همه چیز رو درمورد دردونم بنویسم. تا دفتر خاطراتی باشه برای پسرم. با وجود دوستای نازنینی مثل شما این راه رو ادامه دادم. همسرم همیشه به من میگه فکر نمی کردم وبلاگ رو ادامه بدی. جواب من هم همینه: بخاطر دوستای وبلاگیمه. دوستایی که با ناراحتیهای همدی...
10 اسفند 1391

شباهت مادر و پسر

شیرینم زمان بارداریم، یه عکس از بچهگیهامو (عکس سمت چپی)، گذاشته بودم جلوی آینه و همش بهش نگاه میکردم. خیلی دوست داشتم شبیه خودم شی. «از خود راضیم نه ههههههههههه » ولی تو دل هردومون رو به دست آوردی. همه میگن گردی صورتت، دست و پاهات به بابا احسان رفته، ولی اعضاء صورتت به من. این عکس رو دایی مرتضی وقتی اومده بود تهران ازت گرفت و چون دید حالتهامون شبیه همدیگه است از روی عکس من هم عکس گرفت.  من هم درستش کردم. البته اینجا من بزرگترم. عکس رو صفحه مانیتورم هم چند روزیه همینه. ...
3 مرداد 1391

یه مامان دلشکسته

پسرم الان سر کار هستم. با اینکه ساعت کاریم تموم شده و میتونم برم خونه ولی دل و دماغی برام نمونده. از دیروز خیلی بهم برخورده. داغونم و خسته ام و دل شکسته . میخوام دیر بیام خونه پیشت. برام رغبتی نمونده.                                            و اما ماجرا از این قرار بود: دیروز رفته بودم شرکت بابا احسان برای جلسه. بعد از اتمام جلسه، منتظر شدم کار بابا تموم شه و باهم بریم خونه. خلاصه بعد از کلی تو ترافیک موندن و کمی سردرد به خونه رسیدیم. مامانی شما رو بغل ...
12 تير 1391

تولد بابا احسان

عزیزم میدونی الان کجاییم؟ یه سفر غیر منتظره برامون پیش اومد. من و شما دوباره اومدیم مشهد. چرا؟ آخه برای دایی محمد یه همدم پیدا شده و قراره فردا دایی محمد و فریبا جون تو حرم امام رضا با هم پیمان ببندند. انشالله سالیان سال با خوبی و خوشبختی با هم زندگی کنند. آمین. جزئیات سفرمون رو تو پستهای بعدی می نویسم. الان فقط اومدم از طریق وبلاگ شما تولد بابا احسان رو تبریک بگم. امسال اولین سالیه که شما روز تولد بابا هستی و اولین سالیه که منو بابا روز تولد بابا کنار هم نیستیم. آخه بابا نمیتونست مرخصی بگیره، ما هم مجبور شدیم تنهایی بیایم.  " احسان جان تولدت مبارک. امیدوارم همیشه شاد و موفق باشی و سالیان طولانی در ک...
22 ارديبهشت 1391

تولد الینا جون

پسر عزیزم یه خبر خیلی خوب برات دارم. الینا کوچولوی نازنین امروز متولد شد. الینا بعد از آرتین دومین نتیجه خانواده مادری منه. به امید زیاد شدن نتیجه ها. هورااااااااااااااااااااا. الینا خانم دختر وحید جون، پسر خاله من و خانمشون سحر جون امروز به دنیا اومد. از همینجا به خونوادشون تبریک میگیم و براشون آرزوی سلامتی و عاقبت بخیری داریم.   قدم نورسیده مبارک. انشالله الینای نازنین ما زیر سایه پدر و مادرش و همچنین پدربزرگ و مادربزرگش بزرگ بشه و مایه افتخار و سربلندی اونها بشه. یه تبریک ویژه هم به خاله نازنینم و همچنین تنها عمه الینا خانم، مینو جون میگیم. و خوشحالی خودمون رو از طریق وبلاگ آرتین ج...
15 فروردين 1391

تشکر

نازنین پسر توی این پست می خوام تشکر کنم: از همه دوستای وبلاگیمون که با نظراتشون منو دلگرم به نوشتن می کنن. خیلی دوسشون دارم. هم مامانا و هم نی نی های خوشگلشون. حالا خودت که بزرگ شدی میبینی چه نازنینایی هستن. از همه دوستها و آشنایانی که تو رو خیلی دوست دارن و وبلاگت رو دنبال می کنن، ولی نظرهاشونو نمی نویسن .ولی دستشون درد نکنه، معمولا تلفنی یا حضوری نظراتشون رو می دن مثلا دایی محمد، خاله سپیده، خاله فرحناز و مینو جون و بعضی از همکارای مامانی و بابایی و دوستامون. و اختصاصی از سه نفر:   دایی کوچیکه (دایی مرتضی). هم به خاطر عکسای خوشگلی که از شما می گیره، هم پیگیری ویلاگت و اصرار به من برای گذا...
22 بهمن 1390
1