ماجرای از شیر گرفتن
عشق مامان
دلم برات کبابه. سه شنبه هفته گذشته عصر بود که خوابیده بودی و من هم کار داشتم. بعد از نیم ساعت، بیدار شدی و شروع کردی به گفتن می می. من هم اومدم بهت شیر دادم. مگر تمومی داشت. من هم کارم که نصفه مونده بود، اعصابم به هم ریخت و در یک لحظه تصمیم به از شیر گرفتن شما شدم.
صبح روز چهارشنبه آخرین شیر رو بهت دادم. بعد از مهد، طبق معمول میخواستی می می بخوری، که نذاشتم. شما هم اشک میریختی. خلاصه حواست رو پرت کردم و یه چسب به سر می می زدم و به شما گفتم اوخ شده. شما هم غصه خوردی. قربون اون دلت برم من. بعدازظهر رو نخوابیدی. شب وقت خواب، اشک میریختی و جیغ میزدی. من هم دلم برات کباب شده بود ولی تصمیمم رو گرفتم. مرتب راه می بردمت و شما جیغ میزدی. صدات گرفته بود. اگر بخاطر شما نبود من هم میزدم زیر گریه. تا اینکه تو بغلم سرپا خوابیدی. نه میذاشتی تو بغلم درازت کنم و نه حتی دستم رو زیر سرت بذارم. بالاخره خوابت سنگین شد و رو تخت پیش خودم گذاشتم. ساعت 12:20 بود. ساعت 1:15 دوباره تا تکون خوردی بهت شیشه شیر دادم کمی خوردی ولی دوباره روز از نو روزی از نو. جیغ و جیغ. تا اینکه تسلیم شدم . تصمیم گرفتم فقط شبها رو تا یه مدتی بهت شیر بدم.
دیگه الان خیلی کمتر گیر میدی. تا میای پیشم، حواستو پرت میکنم. بعدازظهرها با من یا بابا میری دوچرخه سواری، پارک و کلی سرسره بازی می کنی. به قول خودت "سوسواِاِ= soso eee" و شبها همچنان می می میخوری.
فعلا این داستان ادامه دارد.
راستی دایی مرتضی هم دیشب رسیده و چند روزی پیشمونه. هوررررررررا
و اما حرف زدنت روز به روز بهتر میشه کلمات رو خوب بیان میکنی و مفهومشون رو هم خیلی خوب متوجه میشی و به حرفمون گوش میدی
بایا (Baya) = بالا : پله که میبینی می گی "بایا" یعنی بریم بالا. وقتی هم میگم بالا رو ببین سرت میره به سمت سقف.
کیک (Kik) = کیک.
سایا (Saya) = سارا ، یویا (Yoya) = رویا ، ح می (Ha mi) = حمید ، س عی (Sa ee) = سعید و ...
ایننه (in na) = هر چیزی رو که اسمش رو نمیدونی مثل خیار شور، گوجه فرنگی، سالاد و ...
ایی (Ayi) = الو (یک سره تلفن بر می داری و راه می ری و پس از گفتن الو هر چند ثانیه می گی "خب".
سزی (Sazi) = سبزی
چوشو (choo shoo) = چوب شور
بسیکیت (Biskit) = بیسکویت. بعد از مهد به محض اینکه میشینی تو ماشین می گی بیسکیت.
مون (moon) = نون
آب بونه (Ab Boone)= آبمیوه
عم ممد (am mamad) = عمو احمد
آجی (Aji) = محدثه، دختر عموت
و خیلی حرفهای دیگه که الان ذهنم یاری نمیکنه.
اما یه کار جالب: دیروز میزها رو با شیشه پاک کن تمیز کردم و یادم رفت شیشه شور رو بردارم. دیدم از روی میز برداشتی و اومدی در کابینت زیر سینک رو باز کردی و شیشه شور رو گذاشتی سرجاش. در آخر در رو هم بستی. برام خیلی حالب بود. آخه معمولا عاشق شوینده ها هستی و از زیر کابینت برمیداری و میبری تو پذیرایی.