آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

ماجرای از شیر گرفتن

1392/2/28 11:16
نویسنده : مامان آرتین
633 بازدید
اشتراک گذاری

عشق مامان

دلم برات کبابه. سه شنبه هفته گذشته عصر بود که خوابیده بودی و من هم کار داشتم. بعد از نیم ساعت، بیدار شدی و شروع کردی به گفتن می می. من هم اومدم بهت شیر دادم. مگر تمومی داشت. من هم کارم که نصفه مونده بود، اعصابم به هم ریخت و در یک لحظه تصمیم به از شیر گرفتن شما شدم.نگران

صبح روز چهارشنبه آخرین شیر رو بهت دادم. بعد از مهد، طبق معمول میخواستی می می بخوری، که نذاشتم. شما هم اشک میریختی. خلاصه حواست رو پرت کردم و یه چسب به سر می می زدم و به شما گفتم اوخ شده. شما هم غصه خوردی. قربون اون دلت برم من. بعدازظهر رو نخوابیدی. شب وقت خواب، اشک میریختی و جیغ میزدی. من هم دلم برات کباب شده بود ولی تصمیمم رو گرفتم. مرتب راه می بردمت و شما جیغ میزدیگریه. صدات گرفته بود. اگر بخاطر شما نبود من هم میزدم زیر گریه. تا اینکه تو بغلم سرپا خوابیدی. نه میذاشتی تو بغلم درازت کنم و نه حتی دستم رو زیر سرت بذارم. بالاخره خوابت سنگین شد و رو تخت پیش خودم گذاشتم. ساعت 12:20 بود. ساعت 1:15 دوباره تا تکون خوردی بهت شیشه شیر دادم کمی خوردی ولی دوباره روز از نو روزی از نو. جیغ و جیغ. تا اینکه تسلیم شدم خیال باطل. تصمیم گرفتم فقط شبها رو تا یه مدتی بهت شیر بدممنتظر.

دیگه الان خیلی کمتر گیر میدی. تا میای پیشم، حواستو پرت میکنم. بعدازظهرها با من یا بابا میری دوچرخه سواری، پارک و کلی سرسره بازی می کنی. به قول خودت "سوسواِاِ= soso eee" و شبها همچنان می می میخوری.

فعلا این داستان ادامه دارد.

راستی دایی مرتضی هم دیشب رسیده و چند روزی پیشمونه. هورررررررراهوراهوراهورا

و اما حرف زدنت روز به روز بهتر میشه کلمات رو خوب بیان میکنی و مفهومشون رو هم خیلی خوب متوجه میشی و به حرفمون گوش میدی

بایا (Baya) = بالا : پله که میبینی می گی "بایا" یعنی بریم بالا. وقتی هم میگم بالا رو ببین سرت میره به سمت سقف.

کیک (Kik) = کیک.

سایا (Saya) = سارا ، یویا (Yoya) = رویا ، ح می (Ha mi) = حمید ، س عی (Sa ee) = سعید و ...

ایننه (in na) = هر چیزی رو که اسمش رو نمیدونی مثل خیار شور، گوجه فرنگی، سالاد و ...

ایی (Ayi) = الو (یک سره تلفن بر می داری و راه می ری و پس از گفتن الو هر چند ثانیه می گی "خب".

سزی (Sazi) = سبزی

چوشو (choo shoo) = چوب شور

بسیکیت (Biskit) = بیسکویت. بعد از مهد به محض اینکه میشینی تو ماشین می گی بیسکیت.

مون (moon) = نون

آب بونه (Ab Boone)= آبمیوه

عم ممد (am mamad) = عمو احمد

آجی (Aji) = محدثه، دختر عموت

و خیلی حرفهای دیگه که الان ذهنم یاری نمیکنه.

اما یه کار جالب: دیروز میزها رو با شیشه پاک کن تمیز کردم و یادم رفت شیشه شور رو بردارم. دیدم از روی میز برداشتی و اومدی در کابینت زیر سینک رو باز کردی و شیشه شور رو گذاشتی سرجاش. در آخر در رو هم بستی. برام خیلی حالب بود. آخه معمولا عاشق شوینده ها هستی و از زیر کابینت برمیداری و میبری تو پذیرایی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

فرزانه
28 اردیبهشت 92 14:46
آخ الهی بمیرم برات خاله جون ولی دیگه مرد شدی باید دیگه کم کم می می نخوری عشق خالهماشالا به این پسر باهوش و شیرین زبونبوووووووووسسسسس هم واسه آرتینی هم واسه مامان


قربونت فرزانه جون
رها مامان راستین
28 اردیبهشت 92 18:28
ای جونم خاله جون می می دیگه تعطیل شده بچه که بزرگتر میشه هی وابسته تر به میمی میشه خیلی سخته


آره بابا. سخت شده دیگه. اما باید بالاخره تموم بشه
دایی مرتضی
28 اردیبهشت 92 19:56
ای قربون این پسر که بعد چند وقت از نزدیک دیدمش و کلی اقا شده
الانم کنارم واستاده.
دیگه از راه دور نمیکنم.
همین کنار دستمی و ماچت می کنم



اونم باهات کلی حال میکنه. همش حرف دهنش شده داییییییییییی
ملی
28 اردیبهشت 92 20:04
آخی به سلامتی چه کار بزرگی کردی کاش منم می تونستم
قوربونش یزم این قدر قشنگ حرف می زنه


آره ملی جون خیلی سخته ولی فعلا که موفق شدم روزها رو بدون شیردادن سپری کنم.
مامان یزدان
29 اردیبهشت 92 9:18
سلام عزیزم.از شیر گرفتن خیلی سخته .به خصوص واسه من که یزدان اصلا شیشه شیر نمی گیره


امیدوارم موفق باشی گلم
نسیم-مامان آرتین
29 اردیبهشت 92 9:32
ای من فدای این پسر باهوشم بشم که میدونه جای چی کجاست
وای سعیده جون منم موندم کی آرتین رو از شسیر بگیرم خونه ما برعکس شده فقط غروب ها می می میخوره وشبا با شیشه میخوابه اما کلا کلافه ام کرده هی آویزونم میشه


آرتین که اصلا شیشه رو دیگه قبول نمیکنه. شیر تو مهدش رو هم گفتم تو لیوان بهش بدن
محدثه
29 اردیبهشت 92 9:59
سلام آرتین جون

خوبی خاله؟ الهی گریه نکن عزیزم

از شیرگرفتنت مبارک باشه واسه خودت آقا شدی


ممنون خاله جون
مامان امیـــــرعلی (پســـرکــــــ شیطـــون)
29 اردیبهشت 92 10:05
گلم ...
ممنون از کامنتت ؛
واااااااااای که چه پروژه سختیه این از شیــــــــرگرفتن ...
ایشالا به ســـــرانجام برسه این پـــروژه خفــــــن ...



برامون دعا کن. البته حالا حالاها فکر کنم شیر شب ادامه داشته باشه
مامان آرتین (الهه)
29 اردیبهشت 92 10:31
سلام سعیده جون. خسته نباشی
شازده کوچولو آرتین منم بتازگی تلفظ کیک رو مثل تو یاد گرفته
قربونت برم


خیلی باحاله مگه نه
عمه اریسا کوشمولو
29 اردیبهشت 92 10:52
اخی عزیزم ...میبینم که مامان جونتو تسلیم کردی
چقدرم خوشمل حرف میزنی عزیزم ...اریسای عمه که انقدر تنبل تو حرف زدن خدا میدونه


اونم راه میفته. انقدر شیرین زبونی براتون کنه
مامان علی
29 اردیبهشت 92 17:53
سلام سعیده جون خوبی؟
اخه دیگه پسرت برای خودش مردی شده
خواهر جون بی معرفت شدی سر نمیزنی هااااااااااااان


اومدم عزیزم
منا (مامان کورش )
29 اردیبهشت 92 18:00
افرین ارتین جون که اصلا کوتاه نیومدی همین جور ادامه بده می می حق مسلم تو هستش


منا جون چرا پسرم رو علیه من میشورونی
مامان گیسوجون
29 اردیبهشت 92 23:49
سلام سعیده جونم الهی به سلامتی این پروژه هم تموم بشه باید خیلی صبوری کنی دوستم
ماشاا... چه شیرین زبونی می کنه ببوسش برو خصوصی


قربونت برم
منا مامان الینا
31 اردیبهشت 92 12:36
عزیز دلم و شیرین زبونیاشو قربون

فکرکنم آرتین جون خیلی وابسته باشه البته همه نی نی ها همینطورن و ممکنه برای شیر گرفتن هم خودشون اذیت شن هم مامانا


آره عزیزم. البته الان دیگه روز می می خوردن رو ترک کرده. خدا رو شکر
منا مامان الینا
31 اردیبهشت 92 12:37
سعیده جان ختم قران گذاشتیم مخواستم ازت دعوت کنم اگه دوست داشتی شرکت کنی


الان میام تو وبت
سمانه مامان پارسا جون
31 اردیبهشت 92 17:12
سلام عزیزم خوبید؟
شبها رو حتما بهش بده خانومی تا یه مدت
یه دفعه واسه روحیش خیلی بده
موفق باشی


حتما عزیزم. ممنون
نسیم-مامان آرتین
1 خرداد 92 10:01
بزرگ مردان، کوچولوی خونه ما پیشاپیش روزتون مبارک


روز همه آقا پسرامون و آقا همسرامون مبارک
mamane Ali
2 خرداد 92 17:47
سلامم عزیزمممم
الهی فدای شیرین زبونیات بشم من خاله جون .. خیلی بانمکه
انشالله پروسه ی از شیر گرفتنت هم به راحتی تموم بشه و نه تو نه مامانی هیچ کدوم اذیت نشین.. من از الان غصه ی اون روز رو برداشتم .. فکر کنم خیلی برای خودم سخت باشه چون عاشق شیر خوردنشم


من هم خیلی با خودم کلنجار رفتم. دیگه باید اینجوری میشد چاره ای نیست
مامان ماني جون
3 خرداد 92 11:34
اي جونم
الهي بميرم درك ميكنم چقد گريه كرده با اينكه ماني يك شب اونم كم گريه كرد
عادت نده تو بغلت بخوابه حتي وقتي واسه مي مي گريه ميكنه
ميخواي از شير بگيريش اينبار به تو بغل خوابيدن عادت ميكنه
حرف زدنت رو قربون برم خاله


اصلا ازم جدا نمیشه سعیده جون. راستش بدتر وابسته شده
مامان محمد پوریا
3 خرداد 92 18:33
سلام



الهی دلم براش میسوزه سعی کن آروم آروم از شیر بگیری لااقل وقتی خوابه بهش بده تا خودتم زیاد اذیت نشی منم محمد پوریامو مدت یه ماه طول کشید ولی نه خودم اذیت شدم نه خودش چیزی حس کرد تا بی قراری کنه



الهی موفق باشی

آره عزیزم من هم شبها رو بهش میدم.