بیست و دوماهگی آرتین خان اول و کلی خبر
جونم، قلبم، نور دو چشمم، آرامش وجودم
بیست و دو ماهگیت مبارک
خبر دارم حسابی. آخه این مدت نتونستم برات پست جدید بذارم. سر کار دوتا پروژه بزرگ گرفتیم و حسابی سرم شلوغه، تو خونه هم که نمیتونم از دست شما لپ تاپ روشن کنم. هرچند خودت در لپ تاپ رو باز میکنی و روشنش می کنی. انقدر دکمه میزنی که سرو صدای لپ تاپ در میاد. میام ببینم چه کردی که متوجه میشم خواستی رمزش رو بزنی هزار تا حرف و عدد تایپ کردی. ای شیطون.
و اما یه خبر خیلی مهم:
بالاخره می می خوردن تموم شد. جمعه 1392/04/07 ساعت 9 صبح آخرین مرتبه شیرخوردی. مصمم بودم از شیر بگیرمت. البته دیگه یه ماهی بود روزها نمیخوردی و عادت کرده بودی. جمعه شب خیلی گریه کردی. ولی نه به شدت اون شبی که قبلا برات نوشتم. ولی باید تحمل می کردم. رو تخت نشسته بودی بالا سر من و گریه می کردی. و حاضر نبودی حتی دراز بکشی. مرتب اشک میریختی و گریه می کردی. دلم خیلی به درد اومده بود. ولی برای خودت هم خوب بود. انقدر گریه کردی تا خوابت برد. تا صبح مراقب بودم تا تکون میخوردی، شیر با شیشه بهت می دادم و چون خواب بودی متوجه نمیشدی.
شب دوم: خیلی راحت بودی و فقط اولش کلی برات شعر و قصه آرتین و بابا و مامانش رو برات تعریف کردم و پشتت دست کشیدم تا خوابیدی. این چند شبه آرامشت خوابیدن رو دست من بود. تا گریه میکردی، میگفتم بیا رو دست من بخواب چند لحظه ای آروم میشدی. شب دوم به خوبی گذشت.
شب سوم: بابا نبود، کلا دو ساعت خوابیدم، سر شیشه ات رو اشتباه گذاشته بودم، تو هم چون نتونستی شیر بخوری بیدار شدی و گریه و گریه. اما روز خیلی خوب بودی.
شب چهارم و پنجم هم که خیلی بهتر بودی و حتی شیشه ات رو تو خواب خودت می گرفتی و می خوردی.
ناگفته نمونه که شیر دوست داری و روزها با لیوانت شیر می خوری.
دامنه لغاتت خیلی زیاد شده. حتی جمله هم میگی:
اولین جمله در تاریخ 31/3 بود که گفتی مامان پاشو. قبلا فقط می گفتی پاشو.
روزای تعطیل اگه از ما زودتر بیدار شی پشت سر هم میگی: مامان پاشو بابا پاشو ....
"ماشین، صن ننی، دی دید، دَدَ " یعنی: بریم ماشین سوار شیم، رو صندلی بشینم، رانندگی کنیم، بریم بیرون.
دیروز رفته بودی و رو مبل داشتی ورجه وورجه می کردی. دو بار گفتی "سده sade" گفتم جان. یه خنده صدادار کردی و گفتی مامان.
"اسان esan" بابا احسان رو گاهی با اسم کوچیک صدا میکنی.
می ری جلوی میز عکس وای میستی و می گی " سایا فیید Saya fayid" به عکس خاله سارا و عمو فرید اشاره میکنی.
به عکس کیارش کوچولو اشاره می کنی و می گی " کیییش kiyish"
هر جور شده منظورت رو می فهمونی.
گوشی تلفن رو میاری و می گی "بابا" یا می گی " مامانی"
اسم خاله سپیده رو خوب یاد گرفتی "سیپیده sipide". چند روز پیش دیدم داری بازی می کنی تو بازی می گفتی "خایه سیپیده"
ل و ر رو نمی تونی بگی و از حرف ی به جای اون استفاده می کنی. چند کلمه: "بایا (بالا)، سایا (سارا) مریم (مییم)، پُیو (پلو)، دَی (در آوردن) ... "
وقتی عصرها میریم خونه. می پرسم آرتین چی بخوریم؟ می گه "شَبَت shabat" میگم شربت چی؟ میگی شبت آواوووو" یعنی شربت آلبالو. خیلی دوست داری.
"نوش نونو noosh noo noo" نوشابه
صامون samoon" همون صابونه.
"پیو با ماست poyo ba mast" پلو با ماست.
"قاقاق ghaghagh" کلاغ
"اَس As" اسب
"گُبه gobe" گربه
"دنیت danit" دسر دنت که عاشقشی.
"گودو goodoo" گردو
"منیر manir" پنیر که عاشقشی و بعداز ظهرها گاهی یه نصف نون لواش و پنیر و گردو می خوری.
و ...
یه سفر پنج روزه از تاریخ 3/29 تا 4/3 داشتیم به بجنورد و اسفراین. بابایی (بابای من) نزدیک اسفراین (رویین) باغ داره. فامیلای مامانی من هم بجنوردن. البته ناگفته نمونه سالگرد شوهر عمه من هم بود. این هم چند تا عکس از حضور شما تو باغ. البته عکسهامون بسیار کمه. آخه دایی مرتضی نبود که هی عکس بگیره.
فعلا دیگه چیزی یادم نمیاد. تا بعد