آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

چکاب شش ماهگی

امید زندگی دیروز بعد از ظهر ساعت 6 من و شما برای اولین بار تنهایی برای چکاب پیش آقای دکتر رفتیم. آخه بابایی ماموریت بود. خدا رو شکر همه چی خوب بود و دکتر برنامه غذایی رو داد و گفت بصورت سنتی فرنی و حریره بادوم و بصورت صنعتی سرلاک گندم و برنج رو میتونم بهت بدم. بعد از غذا حتما یه مقدار آب جوشیده سرد هم بهت بدم. اینم نتایج چکابت: وزن: 7900 گرم      قد: 69/5 سانتیمتر         دور سر 46 سانتیمتر              امروز هم ساعت 8/5 صبح با بابا احسان بردیمت مرکز بهداشت و واکسنت رو زدیم. طبق معمول من دل و جرات دیدن صحنه رو نداشتم و پشتم رو کرده بود...
14 اسفند 1390

6 ماهگی آرتین خان اول

هدیه آسمانی من نیمساله شدنت مبارک. امسال سال خوبی برای من و بابا احسان بود، تقریبا 6 ماه از سال رو مهمون دلم بودی و 6 ماه هم چشم و چراغ خونمون شدی. ای که با وجود نازنینت زندگیمون رو نورانی کردی 6 ماهگیت مبارک.  عاشقانه دوست داریم     و اما کارهای این ماه:  تو این ماه دیگه با ملچ ملوچهای شبانه بیدار نمیشدم به شما شیر بدم، بلکه برای بیدار کردن من، پاهاتو به دیواره تخت انقدر میزدی تا من بیدار شم. قربون اون پاهای کوچولوت.  شبا صاف تو رختخوابت می خوابیدی، اما تو ...
13 اسفند 1390

روزانه های آرتین خان اول

نازدار پسر دیروز خونه تکونی رو شروع کردیم. اول هم از اتاق شما. همه وسایلت رو از قبیل روروئک، ماشین شارژی، دوچرخه و .. رو سلفون پیچی کردیم به دو علت: هم از خاک مصون بمونه و هم از دست بچه های فامیل و دوست. جونم برات بگه که دیروز شما هم ما رو همراهی میکردی و چشم رو هم نذاشتی. فقط هر دفعه که بهت شیر میدادم، همونجا یه چرت کوچولو میزدی و تا من پامیشدم، شما هم بیدار میشدی. بالاخره ساعت 12/5 شب خوابیدی و این خواب ادامه داشت تا ساعت 10:15 صبح. خدارو شکر خوب خوابیدی. الان هم داری شیر میخوری تا بخوابی. از طرفی کم کم دارم آماده میشم برای غذا دادن به شما. چهارشنبه برات آردبرنج درست کردم تا برای وقتی که دکتر بهت برنامه غذایی بده آماده باشه....
6 اسفند 1390

حکایات آرتین خان

وروجک مامان مامان و بابا رفته رفته با بزرگ شدن تو لذت بیشتری از زندگی میبرن. آخه هر روز کار جدید یاد می گیری و دل ما رو می بری.                                         جمعه 29 بهمن حدود ساعت 8 شب بود که لبای قشنگت رو باز کردی و شروع کردی به حرف زدن. اَی یَی یَی یَی ... . الهی قربون اون حرف زدنت برم من، که کلی کیف کردیم. دیگه جیغهای هفته قبلت خیلی خیلی کم شده. وقتی هیجان زده باشی این کلمات (اَی یَی یَی یَی ...) رو با صدای بلند و همراه با خوشحالی می زدی و درضمن دو دست کوچولوتو هم به نشانه هیجان می کوبیدی به شکمت. بابا می گفت...
2 اسفند 1390

پارسال در چنین روزهایی

گل پسرم دیشب با بابایی یاد پارسال افتادیم. اون موقع که شما مهمون دل مامان بودی و یه 10 روزی حسابی مامانو اذیت کردی. البته خداییش نسبت به بقیه کمتر اذیت کردی ولی دیگه دیگه. میگن هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد. خلاصه ... پارسال اوخر بهمن به علت ویار شدید دو روز راهی بیمارستان شدم. شما مهمون من و من مهمون بیمارستان. مرتب سرم و آمپول. چه روزهای بدی بود ولی آدم به نتیجه اش که فکر می کنه، راضیه. خدا رو شکر پس از مرخص شدن، فقط یکبار دیگه ساعت 2/5 شب راهی بیمارستان شدم و یک سرم دیگه و چند روز بعد تمام مشکلم برطرف شد. البته بهت بگم قبل از بستری شدنم هم یکبار دیگه شبانه راهی بیمارستان شده بودم. خلاصه همه چی به سلامتی تموم شد. اما چن...
1 اسفند 1390

روز شمار آرتین خان اول

عشق مامانی و بابایی برات می خوام از هفته ای که گذشت بگم: پنجشنبه 20 بهمن: غزل کوچولوی شیطون (دختر عمو سعید و خاله ژانت- دوستامون) و مامان و باباش مهمون ما بودن. مجبور شدیم در اتاق شما رو قفل کنیم. آخه دوست نداشتیم قبل از اینکه خودت با اسباب بازیهات بازی کنی، خراب بشن. آخه این غزل خانم خیلی شیطونه. شب هم خونه ما موندن. جمعه 21 بهمن: با غزل اینا رفتیم هایپراستار. برای شما دو تا عروسک خوشگل خریدیم. آخه شما خیلی خوب بودی و اذیت نکردی. اینم هدیه مامان و بابا برای پسر گل بعد از برگشت غزل خانم خوابید. من می خواستم شما رو بخوابونم اما مگه خوابیدی. خلاصه شما تو بغلم بودی و ناهار خوردیم . برای اولین بار دستت رو انداختی تو بش...
27 بهمن 1390

عکس آتلیه آرتین خان اول (پنج ماهگی)

عزززززززززیزم اینم عکس 5 ماهگی عزیز مامان ایندفعه نسبت به دفعه قبل کمتر تعجب کرده بودی!!!. مثل یه آقا پسر گل نشستی تا ازت عکس بگیریم. البته با کلی ادا و اصول جهت خندیدن جنابعالی . البته ما فایل عکسها رو قبل از آماده شدن نهایی گرفتیم. قرار بود زمینه عکس تغییر کنه.               ...
24 بهمن 1390

تشکر

نازنین پسر توی این پست می خوام تشکر کنم: از همه دوستای وبلاگیمون که با نظراتشون منو دلگرم به نوشتن می کنن. خیلی دوسشون دارم. هم مامانا و هم نی نی های خوشگلشون. حالا خودت که بزرگ شدی میبینی چه نازنینایی هستن. از همه دوستها و آشنایانی که تو رو خیلی دوست دارن و وبلاگت رو دنبال می کنن، ولی نظرهاشونو نمی نویسن .ولی دستشون درد نکنه، معمولا تلفنی یا حضوری نظراتشون رو می دن مثلا دایی محمد، خاله سپیده، خاله فرحناز و مینو جون و بعضی از همکارای مامانی و بابایی و دوستامون. و اختصاصی از سه نفر:   دایی کوچیکه (دایی مرتضی). هم به خاطر عکسای خوشگلی که از شما می گیره، هم پیگیری ویلاگت و اصرار به من برای گذا...
22 بهمن 1390

آرتین خان به روایت تصویر (چهارماهگی)

شازده کوچولوی مامان تصمیم گرفتم هر ماه یه سری عکس مربوط به همون ماه رو برات بذارم. امیدوارم بتونم ادامه بدم.   شازده کوچولوی مامان تصمیم گرفتم هر ماه یه سری عکس مربوط به همون ماه رو برات بذارم. امیدوارم بتونم ادامه بدم. ...
19 بهمن 1390