آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

بدون عنوان

دردونه مامان سلام اومدم بازم با تاخیر، ببخشید. آخه مجبور بودم چندبار برم شرکت. البته شما موندی خونه. مامانی (مامان بابا) اومده بود خونمون و ازت مراقبت می کرد. دست گلشون درد نکنه، خیلی بهشون زحمت دادیم. روز یکشنبه اول محرم بود. زن عمو فائزه هرسال اول محرم نذری داره، قیمه. امسال هم من و شما رفتیم خونشون. اونجا سه تا نی نی ناز بودن، محدثه و محمد امین و طه و از دیدن شما خیلی خوشحال شدن. مخصوصا طه که همش بالا سرت بود و تا ما حواسمون نبود یواشکی بوست می کرد. یه بار که رفتم دستامو بشورم، زن عمو پیشت بود دیدم داری نق می زنی. زن عمو بهت گفت: " چی شده، مامانتو می خوای؟" در کمال تعجب گفتی: "ما". الهی قربونت برم. فکر کنم می خواستی من...
10 آذر 1390

کارمند کوچولو

سلام به جوجوی خودم    عسلی مامان این دو روز شما هم کارمند شدی.  گل مامانی، من امروز و دیروز باید برای کاری می رفتم شرکت و شما هم مامانی رو همراهی کردی. وقتی می رم شرکت همکارای مامانی دیگه منو تحویل نمی گیرن، همه شما رو تحویل می گرفتن. دیروز که رفته بودیم شرکت مامانی، بابا تماس گرفت و گفت از اونجا یه سری بریم شرکت بابایی. آخه همکارای بابایی هم می خواستند شما رو ببینند. بنابراین ساعت 2/5 رفتیم به سمت شرکت بابایی، اونجا همه از دیدنت خوشحال شده بودن و از طبقات دیگه هم برای دیدنت می یومدن. عزیزم همه رو جذب خودت کردی. چند تا عکس هم ازت گرفتن. بابایی هم کریرت رو گذاشت...
1 آذر 1390

آرتین خان در نمایشگاه اسباب بازی و سرگرمی کودک

  عزیزدردونم، دیروز من و شما و بابایی رفتیم نمایشگاه و فکر کنم شما کوچکترین نی نی اونجا بودی. قربونت برم الهی.  کوچولوی نازنیم چون شما کوچولو بودی نتونستیم برات چیز زیادی بخریم. ان شاء الله سال دیگه که بزرگتر شدی واست یه عالمه اسباب بازیهای آموزنده و قشنگ می خریم.   چندتا عکس یادگاری از نمایشگاه و چیزایی که برات خریدیم:   ...
28 آبان 1390

شرکت مامان

عسل دلم ببخشید یه کمی خاطراتت رو دیر به دیر می نویسم ولی سعی می کنم چیزی از قلم نیوفته. روز شنبه پیرو اصرار همکارای مامانی با هم رفتیم شرکت مامانی و همه از دیدنت کلی ذوق کرده بودن. اما شما از ساعت 12:30 تا 15:30 که اونجا بودیم شما خواب بودی. بچه ها هر کار می کردند که بیدار شی و رنگ چشاتو ببینن بیدار نشدی. البته فکر کنم داشتی خودتو لوس می کردی و خودتو به خواب زده بودی. بعضی وقتا چشمای نازتو یه کوچولو باز می کردی و زیرچشمی نگاه می کردی. می دیدی دوروبرت شلوغه دوباره می بستی. ای پسر بلا روز یکشنبه هم دوتا زن داییهای بابا برای دیدنت اومدن خونه ما. شما هم حق مهمون داری رو ادا کردی و از ساعت 10 صبح که از خواب بیدارشدی دیگ...
23 آبان 1390

چکاب دو ماهگی

   سیزده آبان دو ماهه شدی و نوبت واکسن دوماهگی و چکاب ماهیانت بود. صبح شنبه 8/14 رفتیم و واکسنهاتو زدیم، البته من چون دلش رو نداشتم نیومدم داخل اتاق. شما و مامان جون رفتید داخل اتاق. و برای اولین بار طوری گریه کردی که برای چند لحظه نفست بالا نیومد، من هم با ترس وارد اتاق شدم که خدا رو شکر به خیر گذشت. تا شب هم هر از گاهی جیغهای بنفش می کشیدی. شب دردت تموم شد ولی ساعت 4 صبح بی تابی می کردی. بهت شیر دادم، متوجه تب شدیدت شدم. قطره ات رو دادم و مامانی شما رو تا صبح روی پاش گذاشت تا خدا رو شکر بهتر شدی. همون روز شنبه عصر برای چکاپ دوماهگی رفتیم پیش دکتر اطفال.  اینم نتیجه چکاپ دوماهگیته: وزن: 5 کیلو و 400 ...
17 آبان 1390

ما برگشتیم

عید همه نی نی ها و ماماناشون و دوست جونامون مبارک باشه. ما برگشتیم  پسر عزیزم از دومین سفرت به مشهد هیچ یادگاری برات ثبت نکردم. الان می خوام اینکار رو انجام بدم. همونطور که گفتم بابایی باید به چندتا ماموریت می رفت و قرار بر این شد ما رو هم ببره مشهد (تاریخ: 1390/8/3). برای اولین بار سوار هواپیما    شدی و چون به ما گفتن هنگام بلند شدن و نشستن باید شما شیر بخوری، من هم شروع کردم به شیر دادن شما. همه چی خوب پیش رفت تا وقت نشستن. من به شما شیر می دادم و بابایی گوشای شما رو گرفته بود. شما هم کلافه شدی و شروع کردی به جیغ زدن اونم از نوع جیغهای لجبازی ! نمی خواستی شیر بخوری. به هر سختی شیر خوردی و ما به سلامتی رسیدیم. ...
17 آبان 1390

2 ماهگی آرتین خان اول

        عزیزترینم، بهترینم، مهربون ترینم،  آرتینم   2 ماهگیت مبارک     مامانی قسمت شد 2 ماهگیت رو هم مشهد باشیم. امروز صبح کلی قرقر کردی ولی حدودا ساعت 11 آروم شدی و وقتی باهات حرف می زدیم دلت می خواست حرف بزنی. تازه امروز از روزای دیگه بیشتر خندیدی. دل همه رو بردی پسرم. فکر کنم این دفعه که بریم تهران دل مامانی اینا خیلی بیشتر برات تنگ شه آخه به مامانی خیلی عکس العمل نشون می دی و همش دستاتو تکون می دی و دلت می خواد بغلت کنن. هرچند من به همه می گم خیلی بغلت نکنن، می ترسم بغلی شی. آخه بریم تهران من تنهام و نمی تونم همش تو بغلم بگیرمت. راستشو بخوای باید از هفته دیگه برم سر ...
13 آبان 1390

تولد کیارش

  کیارش جون تولدت مبارک.       آرتین جونم، گل مامان، قلب مامان، عسل مامان، عشق مامان، یه دوست جدید متولد شد. نی نی خاله نهال و عمو پویا امروز به دنیا اومد. حالا دیگه یه همبازی داری. فقط قول بده همیشه با خوبی و مهربونی باهم بازی کنید. ...
8 آبان 1390