سفرنامه (مشهد- اردیبهشت 1391)
دردونه ی مامان یک سفر غیر منتظره برامون پیش اومد. سه شنبه شب مامان جون فاطمه زنگ زد و گفت که شنبه میخوایم دایی محمد و فریبا جون رو عقد کنیم، ما هم چهارشنبه بلیط گرفتیم و پنجشنبه راهی مشهد شدیم. من هم کمردرد داشتم، بنابراین همش بغل بقیه بودی و من کمتر بغلت میکردم. همه چی به خوبی و خوشی تموم شد. راستی الینا خانم 40 روزه رو هم دیدیم. خیلی بانمک بود. برعکس شما که مو نداشتی الینا جون تا پیشونیش هم پر مو بود. تو راه رفت خیلی آقا بودی و موقع پیاده شدن همه میگفتن، چه پسر خنده رویی. همه ی راه رو براشون میخندیدی ولی تو راه برگشت 10-20 دقیقه اول به علت گرما، همش گریه کردی و بعدش خوابیدی تا تهران. عاشششششششششششششقتم دوشنبه این هفته ...