آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

سفرنامه (مشهد- اردیبهشت 1391)

دردونه ی مامان یک سفر غیر منتظره برامون پیش اومد. سه شنبه شب مامان جون فاطمه زنگ زد و گفت که شنبه میخوایم دایی محمد و فریبا جون رو عقد کنیم، ما هم چهارشنبه بلیط گرفتیم و پنجشنبه راهی مشهد شدیم. من هم کمردرد داشتم، بنابراین همش بغل بقیه بودی و من کمتر بغلت میکردم. همه چی به خوبی و خوشی تموم شد. راستی الینا خانم 40 روزه رو هم دیدیم. خیلی بانمک بود. برعکس شما که مو نداشتی الینا جون تا پیشونیش هم پر مو بود. تو راه رفت خیلی آقا بودی و موقع پیاده شدن همه میگفتن، چه پسر خنده رویی. همه ی راه رو براشون میخندیدی ولی تو راه برگشت 10-20 دقیقه اول به علت گرما، همش گریه کردی و بعدش خوابیدی تا تهران. عاشششششششششششششقتم دوشنبه این هفته ...
27 ارديبهشت 1391

تولد بابا احسان

عزیزم میدونی الان کجاییم؟ یه سفر غیر منتظره برامون پیش اومد. من و شما دوباره اومدیم مشهد. چرا؟ آخه برای دایی محمد یه همدم پیدا شده و قراره فردا دایی محمد و فریبا جون تو حرم امام رضا با هم پیمان ببندند. انشالله سالیان سال با خوبی و خوشبختی با هم زندگی کنند. آمین. جزئیات سفرمون رو تو پستهای بعدی می نویسم. الان فقط اومدم از طریق وبلاگ شما تولد بابا احسان رو تبریک بگم. امسال اولین سالیه که شما روز تولد بابا هستی و اولین سالیه که منو بابا روز تولد بابا کنار هم نیستیم. آخه بابا نمیتونست مرخصی بگیره، ما هم مجبور شدیم تنهایی بیایم.  " احسان جان تولدت مبارک. امیدوارم همیشه شاد و موفق باشی و سالیان طولانی در ک...
22 ارديبهشت 1391

اولین های آرتین خان اول

یدونه مامان دیروز یعنی دوشنبه 18 اردیبهشت اولین مرواریدت از صدف بیرون اومد. مبارکههههههههه. انشالله بقیه رو هم راحت دربیاری.  دیروز از سر کار که اومدم، مامانی گفت دندونت در اومده. انقدر خوشحال شدم. زودی رفتم دستامو با صابون شستم تا دندونت رو ببینم. تا دهنت رو باز میکردم، زبونت رو میاوردی بیرون و اجازه نمیدادی دندونت رو ببینم. ولی بالاخره موفق شدم. فدای اون دهن و دندون و کلا صورت ماهت بشم من.   روز شنبه هم برای اولین بار حدود 10 دقیقه مستمر و بدون کمک نشستی . جلوی لپ تاپ نشسته بودی و با دایی مرتضی چت تصویری میکردی. بچه ی این دور و زمونه ای دیگه. از روز اول آشنا با تکنولوژی. فدای اون پاهای کوچولوت بشم من. ...
19 ارديبهشت 1391

چکاب هشت ماهگی

قند عسلم پنجشنبه 14 اردیبهشت همراه بابا احسان رفتین بهداشت برای چکاب. آخه من سر کار بودم. بابا میگفت وقتی رفتیم بیرون، خیلی ذوق کرده بودی و همش جیغهای شادی سر میدادی. بابا میگفت با چشای نازنینت ماشینها رو دنبال میکردی تا از دیدت محو میشد. میرفتی سراغ ماشین بعدی. عاااااااااااشقتم.   اینم نتیجه چکابت: وزن: 8800 گرم قد: 74سانتیمتر دور سر: 47.5 سانتیمتر البته گفتن دور سرت زیاده و باید دو هفته دیگه ببریمت چکاب. البته خیلی نگران نیستم، چون هم سر من بزرگ بوده، هم سر بابا. انشالله که چیزی نیست.   گل پسر مامان 14 اردیبهشت، وبلاگت یکساله شد. مبارکهههههههههههههه خداوند کمک کنه تا بتونم نوشتن وبلاگت رو ...
16 ارديبهشت 1391

8 ماهگی آرتین خان اول

پسرم، عشقم، عمرم، جونم، همه وجودم 8 ماهگیت مبارک     اومدم اینجا تبریک بگم. باید برم سرکار بعدا پستت رو کامل میکنم و کارهای این ماهت رو برات مینویسم. (الان ساعت 7:10 صبح) ادامه دارد................                          نوشته شده در ساعت 10/5 شب گل مامان   هر روز و هر روز شیرین و شیرین تر میشی. کارهای جدید هم یاد میگیری. ولی مشغله مامانت خیلی زیاد شده، و نمیتونه بیاد و برات بنویسه و هم به علت سر کار بودن، همه کاراتو نمیبینم. تو این هفته کلی کار جدید یاد گرفتی.  1- پنجشنبه 31 فروردین: بعد از چند روز نشستن...
13 ارديبهشت 1391

سفرنامه (تالش- اردیبهشت 1391)

گل پسر شرمنده دوباره دیر اومدم. باور کن سرم خیلی شلوغه. سعی میکنم تو پست بعدی کارهاتو برات بنویسم تا برات بمونه. ولی الان میخوام از سفر شمالمون برات بگم.  سه شنبه بعدازظهر با یکی از دوستای بابا احسان رفتیم تالش. اونجا خیلی بهمون خوش گذشت. مثل همیشه همه عاشقت شدن و همش میگفتن صفا آوردی. قربون قدت برم من که همیشه و همه جا دل میبری. واما برات بگم از خودت. دیگه به من خیلی کار نداشتی. عاشق سبزه ها و فضای باز بیرون بودی. فکر کنم تو هم از تو آپارتمان بودن خسته شدی. نه سراغ منو میگرفتی و نه سراغ شیر. یک گربه سمج هم تو حیاطشون بود که با اون کلی هم حال میکردی.  برای اولین بار دریای خزر رو هم دیدی. چشم از دریا برنمیداشتی. هر ...
10 ارديبهشت 1391

شیطونیهای آرتین خان اول

شیطون مامان جدیدا خیلی شیطون شدی. یکشنبه رو صندلی غذا کنار اپن آشپزخونه نشسته بودی و من داشتم شام درست میکردم. در عرض یک دقیقه به شما نگاه کردم و یهو جیغ زدم. بله، دور تا دور دهنت و بالای چشمات رو با خودکار خط خطی کرده بودی. خدای من خودکار از کجا اومده بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!! چشمم افتاد به اپن و دیدم خم شدی و پارچه ی رو اپن رو کشیده بودی و از روی اون خودکار و یک پیچ گوشتی ساعتی بوده که افتاده بود روی میز و شما خودکار رو برداشته بودی و سعی میکردی بکنی تو دهنت. خدا رحم کرده بود نرفته بود تو چشمت. یه گلدون هم روی اپن بود که تا لبه اپن اومده بود. خدا رو شکر زود متوجه شدم. اگر ادامه داده بودی خدای ناکرده میافتاد روی ماهت و من چه میکردم !!...
29 فروردين 1391

آرتین خان اول به روایت تصویر (شش ماهگی)

عشق مامان برای عید نوروز میخواستیم برات تقویم درست کنیم تا بصورت هدیه به دوست و آشناهامون بدیم. زحمت این کار رو دایی مرتضی کشید. هم طراحی و هم چاپ. از بهترین عیدی هایی بود که گرفتی و یادگاری خواهد ماند.   و اما عکسهای شش ماهگی                             ...
24 فروردين 1391

تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟

عزیز مامان یادمه اون زمان که میرفتیم مدرسه، همیشه اولین انشا بعد از تعطیلات (تابستون یا عید نوروز) معلممون موضوع انشا رو روی تخته مینوشت: «تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟» حالا من میخوام با کمی وقفه برات از عید نوروز 1391 بگم. روز 28 اسفند ساعت 5 بعدازظهر راه به سمت مشهد حرکت کردیم. دو، سه ساعتی رو تو کریرت بازی کردی. همیشه تا ماشین حرکت میکرد میخوابیدی، ولی دیگه بزرگتر و هوشیارتر شدی و همش میخوای اطرافت رو ببینی، درختها، ماشینها، آدمها و ... . خلاصه میومدی جلو بغل من تا شیر میدادم و می خوابوندمت و میذاشتم تو کریرت، بیدار میشدی و دوست داشتی بغل باشی. تا اینکه ساعت 11/5 شب بعد از شام و نماز بابایی جامون رو درست کرد...
19 فروردين 1391