آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

چکاب هفت ماهگی

  نازنینم دیروز، چهاردهم فروردین چکاب هفتمین ماهت رو انجام دادیم. خدا رو شکر همه چیز خوب بود. نتیجه چکاب آرتین جونم: وزن: 8300 گرم قد: 71 سانتیمتر دور سر: 47 سانتیمتر   آقای دکتر گفت برات سوپ رو شروع کنیم. گفت: "اول سوپ رو با گوشت یا مرغ، سیب زمینی، هویج درست کن، کم کم سبزیجات مختلف اضافه بشه. از دو هفته دوم ماه هشتم پوره سیب زمینی و کم کم زرده تخم مرغ رو اضافه کن." در ضمن گفت میتونم بهت موز له شده، آب هویج، آب سیب و چند عدد برنج بدون روغن له شده بدم. دیگه داری کم کم مرد میشی و میتونی چیزای بیشتری بخوری. قربونت برم من. دیروز هم برای اولین بار سوپ خوردی و امروز هم برات پوره سیب درست کردم و خوردی. نوش جونت پسر ...
15 فروردين 1391

تولد الینا جون

پسر عزیزم یه خبر خیلی خوب برات دارم. الینا کوچولوی نازنین امروز متولد شد. الینا بعد از آرتین دومین نتیجه خانواده مادری منه. به امید زیاد شدن نتیجه ها. هورااااااااااااااااااااا. الینا خانم دختر وحید جون، پسر خاله من و خانمشون سحر جون امروز به دنیا اومد. از همینجا به خونوادشون تبریک میگیم و براشون آرزوی سلامتی و عاقبت بخیری داریم.   قدم نورسیده مبارک. انشالله الینای نازنین ما زیر سایه پدر و مادرش و همچنین پدربزرگ و مادربزرگش بزرگ بشه و مایه افتخار و سربلندی اونها بشه. یه تبریک ویژه هم به خاله نازنینم و همچنین تنها عمه الینا خانم، مینو جون میگیم. و خوشحالی خودمون رو از طریق وبلاگ آرتین ج...
15 فروردين 1391

7 ماهگی آرتین خان اول

گل من، قشنگ من، نازدار من 7 ماهگیت مبارک   عکس آرتین خان اول در هفتمین ماهگرد تولدش که برای اولین بار روی صندلی غذاش نشسته و اما کارهای این ماه: 1- مهمتر از همه اینکه بسیار بسیار بسیار مامانی شدی. خدا نکنه صدامو بشنوی و ازت دور باشم. تو کیش وقتی بغل مامانی بودی چشمت به من یا بابا می افتاد می زدی زیر گریه. وقتی هم بغل بابا بودی منو میدیدی دوباره میزدی زیر گریه. ولی وقتی بغل من بودی آروم و ساکت بودی. یه بار هم بغل عاطفه (دختر خاله ام) بودی تا صدای منو شنیدی، برگشتی و دیدی بغل عاطفه ای و دوباره زدی زیر گریه. یه بار دیگه من و بابا رفته بودیم خرید و شما رو گذاشتیم پیش مامانی فاطمه، ولی متاسفانه انقدر نق ز...
13 فروردين 1391

آخرین پست سال 1390

گل پسر مامان   سال 1390 به تندی گذشت و فردا آغاز سال 1391 هست. این عید باستانی رو به همه دوستای وبلاگیمون تبریک میگیم. این آخرین پستی که توی سال 1390 میذارم. امیدوارم تونسته باشم تمام کارهاتو که نه ولی بیشتر کارهاتو برای یادگاری اینجا بنویسم. سال 1390 الحمدلله سال خیلی خوبی برای من و بابایی بود. قدم پر مهر تو به زندگیمون رنگ و بوی خوبی گرفت. خداوند تمام لطفش رو شامل حال ما کرد و یه پسر نازنین که با تمام وجود دوسش داریم رو بهمون عطا کرد. خدایا به خاطر چنین هدیه زیبا و متبرکی تو رو فراوان شکر میکنیم. اول دوتا از کارهایی رو که جمعه بعد از ظهر انجام دادی رو برات می نویسم و بعد هم شرحی از اتفاقات امسال. و اما رو...
29 اسفند 1390

روز جهانی غلت و روزهای پایانی سال

پسر عزیزم بابا پنجشنبه رو روز جهانی غلت نامید. پنجشنبه از ساعت 4 بعدازظهر که از خواب بیدار شدی، تا میذاشتیم روی تشکت، بی درنگ غلت میزدی. یک دستت هم زیرت میموند، نمی تونستی دربیاری، بنابراین گریه میکردی. دستتو که از زیرت درمیاوردیم دوست داشتی برگردی. تا بر میگردوندیمت دوباره غلت. و اینکار تا شب ادامه داشت. این شد که بابا احسان این روز رو روز جهانی غلت گذاشت.   و اما این روزها: مامان و بابا هنوز نتونستن خونه تکونی رو تموم کنن. یعنی هرچی تمیز میشه، دو روز بعد روشون خاک میشینه و هرچی جابه جا میشه، دوباره به هم میریزه. بابا میگه "ما که عید نیستیم، برگردیم دوباره همه جا رو خاک گرفته". از دست این همسایه ها، از وقتی ا...
27 اسفند 1390

سفر به کیش

نازنینم بعد از دوماه که قرار بود بریم کیش، بابایی تونست کاراشو ردیف کنه و با هم بریم کیش. البته خیلی ناگهانی شد. سه شنبه ساعت 12/5 موفق شدیم بلیط ساعت 17/30 رو بگیریم. سریع وسایلمونو جمع کردیم. بابایی هم ساعت 3 بعدازظهر اومد خونه و ما حرکت کردیم. و این اولین سفر شما به جز مشهد و بجنورد که یه جورایی خونوادمون اونجا هستند، هست.  روز اول: وقتی از هواپیما پیاده شدیم، دیدم همه نی نی ها کالسکه دارن، به بابا احسان گفتم نکنه پشیمون بشیم کالسکه آرتین رو نیاوردیم؟". بابا هم گفت: "نه انشاء الله". ولی همون شب اول من که کمردرد گرفتم و بغل کردن شما به مدت طولانی منو اذیت کرد. با اینکه بیشتر وقت رو تو بغل بابا بودی و اینطور بود که پشی...
22 اسفند 1390

آرتین خان به روایت تصویر (پنج ماهگی)

عسلکم بهت قول داده بودم هر ماه تعدادی از عکسهاتو برات به یادگاری بذارم. این هم عکسهای پنج ماهگی (از 13 بهمن تا 13 اسفند) عسلکم بهت قول داده بودم هر ماه تعدادی از عکسهاتو برات به یادگاری بذارم. این هم عکسهای پنج ماهگی (از 13 بهمن تا 13 اسفند) عکسها به ترتیب تاریخ میباشد. ...
16 اسفند 1390

اولین غذا

شیرینم دیروز انتظار به سر رسید و من برات فرنی درست کردم و شما ساعت حدود 12/5 بود که اولین غذاتو خوردی. البته تو گلوت نگه میداشتی تا قاشق رو از دهنت دور میکردم، میدادی بیرون و من هم سریع به داد غذا میرسیدم. پس از چندبار تکرار بالاخره خوردی. امیدوارم روز به روز بهتر غذا بخوری. تا تپل و مپل بشی.  اینم عکس از اولین غذا از تمام مراحل غذاخوردنت فیلم گرفتم و چون تنها بودم نتونستم عکس بگیرم. ولی خوب از روی فیلم دوتا عکس گرفتم. اینم ادا و اصول آرتین خان هنگام غذاخوردن. دیروز پس از واکسن خوابوندمت و شما برای اولین بار دوبار تو خواب بلند خندیدی. قربون خنده های قشنگت که دلمونو میبری.  دیروز بع...
15 اسفند 1390