آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

ادامه عکسهای تایلند

مامانی یادته گفته بودم یه سری از عکسا تو دوربین زندایی باباست (همسفرمون). بالاخره عکسا رو گرفتم و اینجا میذارم. فیل سواری در باغ نونگ نوچ   کارکنان هتل عاشقت شده بودن و خواستن باهات عکس بگیرن دریم ورلد. این خانم تایلندی اومد و با شما عکس گرفت. ورودی دریم ورلد   اینجا هم از سگ فروشنده خوشت اومده بود. فیل سواری خانوادگی در نونگ نوچ  باغ نونگ نوچ یکی از بهترین جاهایی بود که رفتیم و فضای بسیار زیبایی رو ساخته بودند. نمونه ای از عکسها فروشگاه لوتوس ورودی یکی از معابد واقع در جزیره ای نزدیک پاتایا ...
22 دی 1392

بیست و هشت ماهگی آرتین خان اول

عشق مامان بیست و هشت ماهگیت مبارک نازنینم این سه چهار روز تعطیلی رو کنار هم بودیم. ترجیح دادیم همش خونه بمونیم و استراحت کنیم. تقریبا از 10 روز پیش سرما خوردی و سه روز اول اصلا غذا نمیخوردی. البته منم فشار نمی آوردم. آخه اگه به زور بهت غذا می دادم بالا میاوردی. ولی خدا رو شکر بهتر شدی و این چند روز تو خونه هم استراحت و بازی کردی. اگه میبینی یک روز دیر بهت تبریک گفتم بخاطره اینه که تا Laptop رو روشن میکنم میای سراغش و میگی: "عکس ببینم". تا tablet رو برمیدارم، میای ازم می گیری و میگی: "پو بازی کنیم" هر روز هم میشینی عکسها و فیلمهات رو میبینی و کلی لذت می بری. هر حرفی که تو فیلم می زنی رو تکرار م...
14 دی 1392

سفر به تایلند (آذر ماه 1392)

پسر گلم در بیست و هفتمین ماهگردت راهی سفر به کشور لبخند، تایلند شدیم. هرچند همه می گفتند با بچه خیلی سخته، ولی بابا احسان اصرار بر بردن تو داشت. خدا رو شکر اونجا اذیت نکردی. ولی اصلا راه نمی رفتی و می گفتی بغلم کن. تا تو بغل بودی خوب بودی. وگرنه چنان گریه می کردی که نگو. توریستها و افراد تایلندی خیلی از شما خوششون اومده بود و میومدن با شما عکس می گرفتند. همه فکر می کردند شما دختری.   اینجا فرودگاه امام خمینی (تهران)  ساعت 4/5 صبح پرواز به سوی قطر داشتیم. 6 ساعت تو فرودگاه قطر بودیم. صبح به بانکوک رسیدیم و پس از چند ساعت استراحت، رفتیم برای دیدن شهر بانکوک در محدوده خیابان پتونم که مراکز خرید ...
26 آذر 1392

بیست و هفت ماهگی آرتین خان اول

عسل دلبر مامان بیست و هفت ماهگیت مبارک (البته با 11 روز تاخیر) گل من این دفعه 11 روز دیرتر ماهگردت رو بهت تبریک می گم آخه از بیست و هفتمین روز ماهگردت رفتیم مسافرت. تو پست بعد و به زودی عکسها و خبرهای سفرمون رو میذارم.   این هم یه سری از شیرین کاریهات قبل از سفر: نمی دونی چه حالی می کنم من با شما. شبا که می خوای بخوابی، شیشه شیرت که تموم میشه اگه خوابیدی که هیچ شیشه رو میندازی یه طرفی و می خوابی. اما اگه خوابت نبره و ما چراغا رو خاموش کرده باشیم، شیشه رو می ندازی و با اون دو دست کوچولوت بازوی منو میگیری و می گی: "مامان دوست دایم" و این حرف رو چندبار تکرار می کنی. و من هم غش و ضعف می رم برات. فکر کنم به...
24 آذر 1392

شعر خوندن جیگر طلا

عاشقتم پسر عزیزم مامانی نمی دونی چه دلبری می کنی. چقدر شعر یاد گرفتی. انقدر خوشگل شعر می خونی که پس از هربار شعر خوندن کلی چلونده میشی. و اما شعرها به زبون شیرین شما: شعر پاییز "پاییزه پاییزه برگ درخت می ییزه هوا شده کمی سد    برگ زد دسته دسته کَ آغا (کلاغا) میَن خونه میگن همصدا قای و قای و قای و قای " اتل متل توتوله " اَتَ مَتَ توتو اِ گاو حسن چوجویه نه شی دایه نه پستون بُدَن هنستون زن کُدی بستون اسمشو بذا انگزی دوی کُیاش قمزی آچین واچین پاتو بَچین" شعر پلیس رو هم که تومه بهتون یاد دادن رو به کمک هم می خونیم ولی خیلی وقتا این تیکه هاش رو خودت می خونی. "وقتی توی خیابون...
2 آذر 1392

بیست و شش ماهگی آرتین خان اول

زیباترین هدیه آسمونی بیست و شش ماهگیت مبارک پسر قشنگم چند روزی هست که کمی حال نداری. امیدوارم بهتر بشی. پریشب کلی از دستت شاکی شدم. لجبازی برای نشستن. کلی جیغ و داد کردی و من مجبور بودم به زور بشورمت. خلاصه تموم شد. اما نذاشتی لباس بپوشونم و حدودا 5 دقیقه بدون لباس رو زمین نشستی. برای اینکه سرما نخوری، به زورپوشکت کردم. زیردکمه دار و شلوارت رو درحالی که جیغ می زدی پوشوندم. رفتم برات شیر بیارم، برگشتم دیدم شلوارت رو دراوردی. بالاخره با قربون صدقه رفتنت اومدی بغلم و شیرت رو خوردی. ولی راضی به پوشیدن بقیه لباسات نشدی. تا شیرت تموم شد، همه رو بالا آوردی. ولی حالت خوب شد، لباس پوشیدی و یه عالمه نون و پنیر خوردی و شروع کردی...
13 آبان 1392

ماجراهای این روزهای آرتین خان

پسر عزیزم سلام بالاخره اومدم برات بنویسم. نمی دونم چرا انگیزم برای نوشتن کم شده، اما می خوام به هر ترتیبی وبلاگ رو ادامه بدم. نه اینکه دوست نداشته باشم ولی تنبلیه دیگه. بگذریم ... . سعی میکنم همه چیز رو بنویسم اما به یاد آوردن همشون کمی سخته. عروسی مینو جون رو رفتیم و برگشتیم. شما بیشتر زمان عروسی تو حال خودت بودی. برای خودت حالی می کردی. در حالیکه ما مشغول بودیم، رفتی از سر سفره عقد نقل برداشتی، دستت رو زده بودی تو عسل و مشغول خوردن بودی. خلاصه شب خوبی بود و از اینکه دوباره همه فامیل رو دور هم می دیدم بسیار خوشحال بودم. ولی خوب بابا جون من (بابای مامانم) کمی بیمار بود و براش نگران بودیم. انشالله بهتر بشه. این هم دو ت...
11 آبان 1392

"مامانی دوست دایم"

دلبر من شنبه شب نشسته بودم که یهو پریدی پشتم و گفتی "مامانی دوست دایم". جمله ای که شیرین ترین جمله زندگیم بود. همچین چلوندمت که هی خوشت میومد و تکرارش می کردی. و من لذت می بردم. تا قبل از این فقط دستم رو می گرفتی و می گفتی: "مامان دوست" و من غش و ضعف می رفتم. دلبریها و شیرین زبونیهات هر روز بیشتر و بیشتر میشه. چند روز پیش که برات مداد رنگی و دفتر نقاشی خریدم. در حال نقاشی بودی که گفتی : " نگاشی خایه نسین" فکر کنم یعنی نقاشی بکشم خاله نسرین ببینه. البته خاله های مهدت، خاله منا و خاله سودابه یا به قول شما خاله سوباده هستند. ولی نمی دونم خاله نسرین که برای یک کلاس دیگه اس رو چرا اسم می بری. راستی امروز برای عروسی مینو جون (د...
30 مهر 1392

روز جهانی کودک مبارک

فونت زيبا ساز فونت زيبا ساز رنگاوارنگه دنیا                       خیلی قشنگه دنیا چونکه دوبار آمد                     خورشید خانم زیبا زودباش بلندشو ازخواب        بازی بکن روی تاب آغاز شده دو باره                    یک روز خوب خدا روز شما...
16 مهر 1392

بیست و پنج ماهگی آرتین خان اول و تولد اشکان جون

پسر گلم امروز 25 ماهه شدی. هر روز کارهای زیادی یاد می گیری که از دستم برای نوشتن خارج میشه. عسل مامان 25 ماهگیت مبارک تو این مدتی که پست نذاشتم اتفاقات خوبی افتاد. 4 مهر عروسی دایی محمد بود. با قطار رفتیم و برگشتیم. و شما تو کل سفر عالی بودی. تا وارد کوپه می شدیم چشمت به آبمیوه افتاد و سریع گفتی: "آب بیمه". و تا یکی رو نمی خوردی دست بردار نبودی. خلاصه یک آبمیوه می خوردی و شروع می کردی به بازی. این هم چند تا عکس از عروسی دایی محمد:     شما و دایی محمد: تو عروسی خیلی بهانه گیری می کردی و می خواستی بغل باشی. ولی تا رفتی بغل دایی دیگه ساکت و آقا کنارش نشستی. دست بابا احسان هم درد نکنه. خی...
13 مهر 1392