بیست و هفت ماهگی آرتین خان اول
عسل دلبر مامان بیست و هفت ماهگیت مبارک (البته با 11 روز تاخیر)
گل من این دفعه 11 روز دیرتر ماهگردت رو بهت تبریک می گم آخه از بیست و هفتمین روز ماهگردت رفتیم مسافرت. تو پست بعد و به زودی عکسها و خبرهای سفرمون رو میذارم.
این هم یه سری از شیرین کاریهات قبل از سفر:
نمی دونی چه حالی می کنم من با شما. شبا که می خوای بخوابی، شیشه شیرت که تموم میشه اگه خوابیدی که هیچ شیشه رو میندازی یه طرفی و می خوابی. اما اگه خوابت نبره و ما چراغا رو خاموش کرده باشیم، شیشه رو می ندازی و با اون دو دست کوچولوت بازوی منو میگیری و می گی: "مامان دوست دایم" و این حرف رو چندبار تکرار می کنی. و من هم غش و ضعف می رم برات. فکر کنم بهترین جمله زندگیه که از زبون شما می شنوم. یه وقتایی هم برمیگردی سمت بابا و به بابا هم میگی: "بابا دوست دایم".
چند روزیه که تنوع طلبی تو انتخاب بازیت زیاد شده و می ری سر کمدت و تقریبا بیشترشون رو خالی می کنی وسط اتاق و از اونجا وسط هال. هرچی بهت میگم جمعشون کن انگار نه انگار.
از بازیهای مورد علاقه ات: خراب کردن پازل های فومی. توپ بازی، ماشین بازی، نقاشی، بازی با تبلت
ماشینات رو میاری و از من می خوای براشون باطری بذارم. یه وقتایی هم پیچ گوشتی برمی داری و خودت سعی میکنی جای باطریها رو باز کنی و باطریهاش رو عوض کنی. که البته موفق نمی شی.
توپت رو میاری و میگی: "پا باز کن" بعد هم قل قل بازی می کنی.
از مهمترین تفریحات بازی با تبلت هست. پو، پیشی و ... . بهت دکمه برگشت رو یاد دادم، تا هروقت خراب شد دکمه رو بزنی. ولی باز هم تا خراب میشه می گی: "مامان خیاب شد!". من هم مرتب تکرار می کنم: "همون دکمه ای که گفتم رو بزن". به بابا و دایی هم می گی. اونها هم می کن: "همون دکمه ای که مامان گفته بزن". خلاصه داستانی داریم با شما.