آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

بدون عنوان

1390/9/10 17:49
نویسنده : مامان آرتین
493 بازدید
اشتراک گذاری

دردونه مامان

سلام اومدم بازم با تاخیر، ببخشید. آخه مجبور بودم چندبار برم شرکت. البته شما موندی خونه. مامانی (مامان بابا) اومده بود خونمون و ازت مراقبت می کرد. دست گلشون درد نکنه، خیلی بهشون زحمت دادیم.

www.smilehaa.org

روز یکشنبه اول محرم بود. زن عمو فائزه هرسال اول محرم نذری داره، قیمه. امسال هم من و شما رفتیم خونشون. اونجا سه تا نی نی ناز بودن، محدثه و محمد امین و طه و از دیدن شما خیلی خوشحال شدن. مخصوصا طه که همش بالا سرت بود و تا ما حواسمون نبود یواشکی بوست می کرد. یه بار که رفتم دستامو بشورم، زن عمو پیشت بود دیدم داری نق می زنی. زن عمو بهت گفت: " چی شده، مامانتو می خوای؟" در کمال تعجب گفتی: "ما". الهی قربونت برم. فکر کنم می خواستی من بیام پیشت. نمی دونی با گفتن این کلمه چه حالی به من دست داد. از خوشحالی اشک تو چشمام جمع شد. کی میشه بگی مامان؟

www.smilehaa.org

جدیدا خیلی حرف می زنی: "آغون، آغا، اوم"

خیلی خوشگل با بابا حرف می زنی. وقتی ناراحتی و داری نق می زنی، بابا بهت می گه آغون، شما هم بلافاصله تکرار می کنی.

یه شب که بابا داشت تلفنی با دایی محمد صحبت می کرد، شما آغون گفتی. دایی هم کلی قربون صدقه شما رفت. 

www.smilehaa.org

جیگرم شیرین کاریهات دیگه داره زیاد میشه. دیروز که رفته بودیم حمام، گذاشتمت تو وان ، یه دفعه دیدم پاهای مبارک رو می دی بالا و خودت رو سُر می دی جلوتر، با اینکه تو وانت کفپوش داره که خدای نکرده سُر نخوری.. اگه همینطور ادامه می دادی، سرت کاملا می رفت تو آب. وای وای وای ...

www.smilehaa.org

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

mamani helena
10 آذر 90 23:10
khob azize khale hesabi dari delbari mikoniya doset daram
دایی مرتضی
10 آذر 90 23:30
الهی قربونت برم دایی جون ایشالا به زودی بزرگ می شی و حرف می زنی میدونم با حرف زدنات، دل همه مارو می بری
مامانه میکاییل
11 آذر 90 8:21
ای جانمممممممممممم
قوربونشون برم با این حرف زدن های قشنگشون سعیده جون دیشب خوابه تو و آرتین خان میدیدم اما چهره تو میدیدم انگار کنار هم می خواستیم نماز بخونیم .


عزیزم. خیلی جالب بود.
مامان محمد پارسا
11 آذر 90 8:24
سلام عزیز خاله نازشو برم قربون آغون گفتنت نانازی مواظب خودتون باشید مامانی و شازده کوچولوی ما
محمد پوریا
11 آذر 90 13:27
انا
11 آذر 90 14:09
همیشه عاشق این بودم که نوشته هامو ثبت کنم در مکانی امن و دوستانه..... الان یه ساله که دارم خاطراتمو ثبت میکنم قبل از اینکه با غلط گیر گذر زمان از انباری ذهنم پاک بشن اتفاقی اومدم وبتون و یه سری از نوشته هاتونو خوندم واقعا خیلی قشنگن دعوتتون میکنم به وبلاگم .امیدوارم تشریف بیارید ببخشید اگه میوه و شیرینی نداریم اما امیدوارم بهتون خوش بگذره.منتظر حضورتون هستم اگه با تبادل لینک موافقید خبرم کنید در ضمن یه خواهش دارم ازتون= لطفا حتما بیاید و روی لینکی که گذاشتم کلیک کنید با کلیکتون به من امتیاز میدید منم به امتیازتون نیاز دارم ببخشید و شرمنده ام که وقت با ارزشتون رو میگیرم امیدوارم بتونم جبران کنم شاد باشید
مامان سام
12 آذر 90 16:06
هنوز شيرين كاريهاي زيادي در راهه سعيده جون ايشالا هميشه با شازده كوچولو شاد و سلامت باشي
مامان ماهان
17 آذر 90 14:40
قربونت برم عزیزم