بدون عنوان
دردونه مامان
سلام اومدم بازم با تاخیر، ببخشید. آخه مجبور بودم چندبار برم شرکت. البته شما موندی خونه. مامانی (مامان بابا) اومده بود خونمون و ازت مراقبت می کرد. دست گلشون درد نکنه، خیلی بهشون زحمت دادیم.
روز یکشنبه اول محرم بود. زن عمو فائزه هرسال اول محرم نذری داره، قیمه. امسال هم من و شما رفتیم خونشون. اونجا سه تا نی نی ناز بودن، محدثه و محمد امین و طه و از دیدن شما خیلی خوشحال شدن. مخصوصا طه که همش بالا سرت بود و تا ما حواسمون نبود یواشکی بوست می کرد. یه بار که رفتم دستامو بشورم، زن عمو پیشت بود دیدم داری نق می زنی. زن عمو بهت گفت: " چی شده، مامانتو می خوای؟" در کمال تعجب گفتی: "ما". الهی قربونت برم. فکر کنم می خواستی من بیام پیشت. نمی دونی با گفتن این کلمه چه حالی به من دست داد. از خوشحالی اشک تو چشمام جمع شد. کی میشه بگی مامان؟
جدیدا خیلی حرف می زنی: "آغون، آغا، اوم"
خیلی خوشگل با بابا حرف می زنی. وقتی ناراحتی و داری نق می زنی، بابا بهت می گه آغون، شما هم بلافاصله تکرار می کنی.
یه شب که بابا داشت تلفنی با دایی محمد صحبت می کرد، شما آغون گفتی. دایی هم کلی قربون صدقه شما رفت.
جیگرم شیرین کاریهات دیگه داره زیاد میشه. دیروز که رفته بودیم حمام، گذاشتمت تو وان ، یه دفعه دیدم پاهای مبارک رو می دی بالا و خودت رو سُر می دی جلوتر، با اینکه تو وانت کفپوش داره که خدای نکرده سُر نخوری.. اگه همینطور ادامه می دادی، سرت کاملا می رفت تو آب. وای وای وای ...