شرکت مامان
عسل دلم
ببخشید یه کمی خاطراتت رو دیر به دیر می نویسم ولی سعی می کنم چیزی از قلم نیوفته.
روز شنبه پیرو اصرار همکارای مامانی با هم رفتیم شرکت مامانی و همه از دیدنت کلی ذوق کرده بودن. اما شما از ساعت 12:30 تا 15:30 که اونجا بودیم شما خواب بودی. بچه ها هر کار می کردند که بیدار شی و رنگ چشاتو ببینن بیدار نشدی. البته فکر کنم داشتی خودتو لوس می کردی و خودتو به خواب زده بودی. بعضی وقتا چشمای نازتو یه کوچولو باز می کردی و زیرچشمی نگاه می کردی. می دیدی دوروبرت شلوغه دوباره می بستی. ای پسر بلا
روز یکشنبه هم دوتا زن داییهای بابا برای دیدنت اومدن خونه ما. شما هم حق مهمون داری رو ادا کردی و از ساعت 10 صبح که از خواب بیدارشدی دیگه نخوابیدی (در طول این مدت کلا نیم ساعت خوابیدی) تا ساعت 1 شب. که اونم به زور خوابوندمت.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی