آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

روز جهانی غلت و روزهای پایانی سال

1390/12/27 11:06
نویسنده : مامان آرتین
622 بازدید
اشتراک گذاری

پسر عزیزم

بابا پنجشنبه رو روز جهانی غلت نامید.

پنجشنبه از ساعت 4 بعدازظهر که از خواب بیدار شدی، تا میذاشتیم روی تشکت، بی درنگ غلت میزدی. یک دستت هم زیرت میموند، نمی تونستی دربیاری، بنابراین گریه میکردی. دستتو که از زیرت درمیاوردیم دوست داشتی برگردی. تا بر میگردوندیمت دوباره غلت. و اینکار تا شب ادامه داشت. این شد که بابا احسان این روز رو روز جهانی غلت گذاشت.

 

و اما این روزها:

مامان و بابا هنوز نتونستن خونه تکونی رو تموم کنن. یعنی هرچی تمیز میشه، دو روز بعد روشون خاک میشینه و هرچی جابه جا میشه، دوباره به هم میریزه. بابا میگه "ما که عید نیستیم، برگردیم دوباره همه جا رو خاک گرفته". از دست این همسایه ها، از وقتی اومدیم بنایی دارن و آلودگیهای صوتی و خاکشون رو باید تحمل کنیم.

 


جونم برات بگه، قراره برای عید بریم پیش مامانی اینا و در کل خونواده خودم، مشهد و بجنورد. ولی هنوز معلوم نیست چه جوری بریم. آخه هنوز ماشینمون رو تحویل ندادن. البته قول امروز یا فردا رو دادن. ولی کارای ایران خودرو که معلوم نیست.

 

چمدون شما آمادس. پنجشنبه، داشتم لباسهایی رو که می خوایم ببریم رو اتو می کردم، دو سه تا از لباساتو که تازه خریده بودم یا شسته بودم رو هم آوردم اتو کنم. دیگه  آقا شدی و باید لباسهای شما رو هم اتو کرد. بابا میگفت: "لباسهای خودمون کم بود، لباسهای آقا هم اضافه شد."

جمعه شب نتونستم تا ساعت 4 بخوابم. کل خوابم 4 تا 7/5 صبح بود. شما رو رو تخت گذاشتم، شیر دادم و اومدم کمی با لپ تاپ ور رفت ولی دوباره خوابم برد. ساعت 9/5 صبح بیدار شدم، دیدم بابا بیداره. می گفت: خودت رو کج کرده بودی و به بابا رسیده بودی. به بابا لگد زدی و بیدارش کردی. رفتم دیدم بله، خودت رو کج کردی و به سمت بابا کشیدی. قربون شیطنتهات.

دیشب هم ساعت 4/5 صبح از لگدهای جنابعالی بیدار شدم، دیدم شما بغلمی و بابا نیست. نمیدونم کی گذاشته بودم کنارم تا شیر بخوری، یادم رفته بود بذارم تو تختت. بابا هم بیدار شده بود و دیده بود شما رو تختی، از ترس اینکه نیاد روی شما، رفته بود جای دیگه خوابیده بود. و این جزء معدود شبهایی بود که شما تو تخت پیش ما خوابیدی. و تا ساعت 9/5 صبح هر نیمساعت یا هر یکساعت شیر میخوردی.

کلا خیلی بد میخوابی، باید یه عکس از خوابت بگیرم و بذارم تو وبلاگت. بیشتر یه طرفه به سمت چپ میخوابی، سرت و پاهات رو به عقب میدی. وقتی هم میذارم کنار خودم. سرت رو می چسبونی بهم و اجازه حرکت ندارم. تا حرکت کنم. سرت رو عین پیشیها می مالی به من. 

دیگه نمیدونم چی میخواستم بنویسم، یادم رفته. برم به کارام برسم. هنوز شما خوابی، یک کم وسایل جمع کنم.

هَی وای من، بیدار شدی و داری صداهای ناناز از خودت درمیاری، اومدم صدات کردم: "آرتین، آرتین مامان" ولی اصلا توجه نمیکردی، مشغول بازی با متکای من بودی. در کل منو تحویل نگرفتی،  من هم اومدم بقیه رو بنویسم و بذارم تو وبلاگ. پس فعلا بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان علی جون
27 اسفند 90 13:24
آرزویم این است؛
دیدن اوج غرورت در صبح؛
و رسیدن به همه رویایت؛
من دعا خواهم کرد؛
روزهایت پر نور؛
... شب تو مهتابی؛
دل تو صادق و صاف؛
رنگ باران باشی؛
و خــدایی که همین نزدیکیست؛
در امانش باشی
عید بر شما مبارک باد

عید شما هم مبارک
بابا
27 اسفند 90 15:17
سلام پسرم
واقعاً ديروز 1 روز متفاوت بود. هرروز شيطون تر از ديروز ميشی قربونت برم


ما اینیم دیگه
دایی مرتضی
27 اسفند 90 16:47
فدای این پسر با این همه کارایی که کرده و شما براش کردین
قربونش برم
قربونتون برم

ما منتظریم تا عید شه و زود بیاین که ببینیمتون...
مخصوصا دلمون برای شازده خان تنگ شده...


چیزی نمونده خدا بخواد امروز حرکت میکنیم
مامان نیایش
28 اسفند 90 12:46
قربون این پسر الهی که سالم باشی همیشه تازه بابایی کجای کاری هنوز اولشه یه غلتایی بزنه برات که فک و صورت دیگه براتون نمونه البته دیگه اسمش غلت نیست کشتی کجه
ان شاا لله همیشه به سفر و شادی و خوشی
عیدتون مبارک خو.ش باشید

ممنون. عید شما هم مبارک
مامان رها
29 اسفند 90 0:32
بر سر سفره احساس اگر جایی هست سخن تبریک مرا جای دهید پیشاژیش نوروز مبارک بوس برای
آرتین جون


ممنون. نوروز شما هم مبارک
مامان ماهان
7 فروردین 91 8:46
ای جوووووووووووووووونم
چه نامگذاری جالبی
بوسسسسسسسسسسسسسسس


ممنون