اولین غذا
شیرینم
دیروز انتظار به سر رسید و من برات فرنی درست کردم و شما ساعت حدود 12/5 بود که اولین غذاتو خوردی. البته تو گلوت نگه میداشتی تا قاشق رو از دهنت دور میکردم، میدادی بیرون و من هم سریع به داد غذا میرسیدم. پس از چندبار تکرار بالاخره خوردی. امیدوارم روز به روز بهتر غذا بخوری. تا تپل و مپل بشی.
اینم عکس از اولین غذا
از تمام مراحل غذاخوردنت فیلم گرفتم و چون تنها بودم نتونستم عکس بگیرم. ولی خوب از روی فیلم دوتا عکس گرفتم. اینم ادا و اصول آرتین خان هنگام غذاخوردن.
دیروز پس از واکسن خوابوندمت و شما برای اولین بار دوبار تو خواب بلند خندیدی. قربون خنده های قشنگت که دلمونو میبری.
دیروز بعدازظهر خیلی اذیت نکردی فقط بهانه میگرفتی و دوست داشتی همش کنارت بمونم. من هم به هیچ کارم نرسیدم. شب بابااحسان شمارو راه میبرد درحالی که قر میزدی، تا شما رو برد جلوی آینه کلی ذوق کردی و با خودت حرف میزدی. از جلوی آینه که دور میشد، چشمای نازت دنبال آینه بود.
شب هم خیلی قر زدی و تا 1/5 نخوابیدی. ساعت 6 که بیدار شدم دیدم خیلی داغی و تب داشتی. سریع دست و صورتت رو شستم و پاشورت کردم. کمی خنک شدی و دیگه ایندفعه دوتاییمون راحت تا ساعت 9 خوابیدیم و الان هم خدا رو شکر حالت خوبه.
دیشب داشتم بیسکویت مادر میخوردم که دیدم دلت میخواد بگیری. یکی دادم دستت و بردی به طرف دهنت و هرطوری بود تو دهنت کردی و یک کوچولوشو خوردی. من هم زود ازت گرفتم آخه از الان زوده پسرم. برام جالب بود. هیچوقت چیزی رو به سمت دهنت نمیبردی بجز دستت. و با اشتیاق هم میخوردی، آخه هیچوقت چیزی بجز شیر مامان رو نمیخوری حتی آب.
و اما وقتی میخوام نماز بخونم، شما رو تو راکر کنار خودم میذارم و شما به دقت نگاه میکنی و میخندی. فکرمیکنی دارم باهات حرف میزنم.
و یک کار دیگه که یادم رفته بود بگم اینکه دهنت رو مثل ماهی باز و بسته میکنی، بدون صدا و فقط صدای به هم خوردن لبات میاد. بابا هم اداتو درمیاره و دوتایی به قول بابا با هم کل میندازید.