چکاب هشت ماهگی
قند عسلم
پنجشنبه 14 اردیبهشت همراه بابا احسان رفتین بهداشت برای چکاب. آخه من سر کار بودم. بابا میگفت وقتی رفتیم بیرون، خیلی ذوق کرده بودی و همش جیغهای شادی سر میدادی. بابا میگفت با چشای نازنینت ماشینها رو دنبال میکردی تا از دیدت محو میشد. میرفتی سراغ ماشین بعدی. عاااااااااااشقتم.
اینم نتیجه چکابت:
وزن: 8800 گرم
قد: 74سانتیمتر
دور سر: 47.5 سانتیمتر
البته گفتن دور سرت زیاده و باید دو هفته دیگه ببریمت چکاب. البته خیلی نگران نیستم، چون هم سر من بزرگ بوده، هم سر بابا. انشالله که چیزی نیست.
گل پسر مامان 14 اردیبهشت، وبلاگت یکساله شد. مبارکهههههههههههههه
خداوند کمک کنه تا بتونم نوشتن وبلاگت رو ادامه بدم تا زمانیکه تحویل خودت بدم
یه سری از کارهاتو یادم میره برات بنویسم. باید بصورت تک تک که یادم میاد، تو کاغذ بنویسم تا از قلم نیفته. فقط اینو بگم سر مامانت خیلی شلوغ شده و نمیتونه به وبلاگ دوستات تند و تند سر بزنه. صبحها بهت شیر میدم و ساعت 7/5 میرم سر کار. بعداز ظهر هم ساعت 3/5 تا 6 (بستگی به کارم داره) برمیگردم خونه. با دیدن من کلی اشک ذوق میریزی و دست و پا میزنی و حتی اجازه عوض کردن لباسهامو نمیدی. کمی تو بغل میگیرمت و وقتی آروم شدی، سریع لباسها عوض و دستها شسته میشه. کمی شیر میدم و شروع به دوشیدن شیر برای فردا میکنم. دوباره شیر و تا شب جبران چندساعت دور بودن رو میکنی و کلی شیر میخوری. البته این وسط عصرونه و شام میخوری. ساعت 11 نق نق خواب شروع میشه، می ریم با هم می خوابیم. تقریبا یکماهی میشه که فقط یکی دو ساعت تو تختت می خوابی و بقیه رو پیش من می خوابی. و تا صبح شیر میخوری.
از کارهای جالبی که تو ماه پیش انجام میدادی و یادم رفت بنویسم:
روی شکم که قرار میگیری، روی دو دستت بلند میشی و به مدت طولانی تو این حالت می مونی.
شیر خوردن توی روشهای مختلف رو یاد گرفتی. یه وقتایی سرپا می ایستی و می می میخوری. گاهی مثل حالت بالا شیر میخوری. البته این حالتها خیلی کمه و سریع بصورت صحیح میذارمت تا شیر بخوری.
دو دستت رو میگیرم و خودت بلند میشی. تا سرم رو میارم نزدیک، شما هم سرت رو نزدیک میکنی.
اگه دهنم رو باز کنم شما هم با دهن باز میای سمت من و هرجا رو گیرت بیاد میخوری. لب و دهن، بینی، لپ و ...
دیروز با دوستامون رفته بودیم لویزان و کباب درست کردیم. یک تکه بدون نمک و فلفل هم برای شما درست کردیم. چنان با اشتیاق میخوردی که همه حال کرده بودن. بعداز ظهر هم که بارون تندی بارید، رفتیم خونه عمو بابک و خاله زهرا، و اونجا برای اولین بار بهت کمی خرما دادم. آخه تو کارت بهداشتت نوشته که میتونم خرما بهت بدم. خیلی با اشتیاق خوردی. تنها چیزی که دوست ندای پوره سیب زمینیه، که البته حق هم داری، آخه پوره سیب زمینی بدون نمک. ای وای من.
اولین بار هم روز پنجشنبه ماست خوردی. تو سوپت ریختم و بصورت تنها بهت ندادم تا ببینم دوست داری یا نه.
خدا رو شکر بزرگتر میشی و بازه غذاییت بیشتر میشه