سفرنامه (تالش- اردیبهشت 1391)
گل پسر
شرمنده دوباره دیر اومدم. باور کن سرم خیلی شلوغه. سعی میکنم تو پست بعدی کارهاتو برات بنویسم تا برات بمونه. ولی الان میخوام از سفر شمالمون برات بگم.
سه شنبه بعدازظهر با یکی از دوستای بابا احسان رفتیم تالش. اونجا خیلی بهمون خوش گذشت. مثل همیشه همه عاشقت شدن و همش میگفتن صفا آوردی. قربون قدت برم من که همیشه و همه جا دل میبری.
واما برات بگم از خودت. دیگه به من خیلی کار نداشتی. عاشق سبزه ها و فضای باز بیرون بودی. فکر کنم تو هم از تو آپارتمان بودن خسته شدی. نه سراغ منو میگرفتی و نه سراغ شیر. یک گربه سمج هم تو حیاطشون بود که با اون کلی هم حال میکردی.
برای اولین بار دریای خزر رو هم دیدی. چشم از دریا برنمیداشتی. هر کارت میکردم که ازت عکس بگیرم، به آب خیره شده بودی و سرت رو بالا نمیاوردی. قربون چشای نازت برم.
برای دیدن ادامه مطلب بیا دنبالم
گل پسر
شرمنده دوباره دیر اومدم. باور کن سرم خیلی شلوغه. سعی میکنم تو پست بعدی کارهاتو برات بنویسم تا برات بمونه. ولی الان میخوام از سفر شمالمون برات بگم.
سه شنبه بعدازظهر با یکی از دوستای بابا احسان رفتیم تالش. اونجا خیلی بهمون خوش گذشت. مثل همیشه همه عاشقت شدن و همش میگفتن صفا آوردی. قربون قدت برم من که همیشه و همه جا دل میبری.
واما برات بگم از خودت. دیگه به من خیلی کار نداشتی. عاشق سبزه ها و فضای باز بیرون بودی. فکر کنم تو هم از تو آپارتمان بودن خسته شدی. نه سراغ منو میگرفتی و نه سراغ شیر. یک گربه سمج هم تو حیاطشون بود که با اون کلی هم حال میکردی.
برای اولین بار دریای خزر رو هم دیدی. چشم از دریا برنمیداشتی. هر کارت میکردم که ازت عکس بگیرم، به آب خیره شده بودی و سرت رو بالا نمیاوردی. قربون چشای نازت برم.
آرتین جونم تو این مسافرت برای اولین بار یه عالمه غذای جدید خوردی. بهتره بگم به جمع کباب خورها پیوستی. ناهار روز اول چنجه و شب اول ماهی بود. انقدر قشنگ گوشت رو تو دستت گرفته بودی آبش رو میخوردی. قربون اون دستای کوچولوت برم که انقدر قشنگ همه چی رو میگیری.
شب هم ماهی رو با چنان لذتی میخوردی که نگو. البته خیلی کم بهت دادم. قسمت بدون نمک و ادویش رو بهت دادم. امیدوارم ضرر نداشته باشه. آخه خیلی مقیدم برنامه غذایی که دکتر میده رو رعایت کنم.
روز بعد هم که رفتیم بیرون، یک تکه از قسمت کتف مرغ که استخون هم داره رو بهت دادم. با لذت خوردی ولی نمیدونم چرا شروع کردی به دعوا با استخون. با انگشت اشارت هم براش خط و نشون کشیدی.
تو راه رفت خیلی پسر گلی بودی ولی تو راه برگشت خسته شده بودی و همش میخواستی شیر بخوری و بغلم باشی. ولی این به اونهمه که تو مسافرت خوب بودی در.
این هم عکسهای سفرمون:
امروز هم خیلی خسته از سر کار اومدم و شما خیلی بهانه گرفتی. خیلی خسته ام. ساعت 10/5 شبه و من با خستگی تمام دارم این پست رو مینویسم. آخه خیلی از نوشتن کارات عقب افتادم. دیگه بریم بخوابیم. فعلا بای. بوووووووووووووس