تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟
عزیز مامان
یادمه اون زمان که میرفتیم مدرسه، همیشه اولین انشا بعد از تعطیلات (تابستون یا عید نوروز) معلممون موضوع انشا رو روی تخته مینوشت: «تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟»
حالا من میخوام با کمی وقفه برات از عید نوروز 1391 بگم.
روز 28 اسفند ساعت 5 بعدازظهر راه به سمت مشهد حرکت کردیم. دو، سه ساعتی رو تو کریرت بازی کردی. همیشه تا ماشین حرکت میکرد میخوابیدی، ولی دیگه بزرگتر و هوشیارتر شدی و همش میخوای اطرافت رو ببینی، درختها، ماشینها، آدمها و ... .
خلاصه میومدی جلو بغل من تا شیر میدادم و می خوابوندمت و میذاشتم تو کریرت، بیدار میشدی و دوست داشتی بغل باشی. تا اینکه ساعت 11/5 شب بعد از شام و نماز بابایی جامون رو درست کرد و من هم اومدم عقب پیش شما و با هم خوابیدیم.
شب دو سه ساعتی بابایی تو ماشین استراحت کرد و دوباره صبح راه افتادیم و ساعت 8 صبح به مشهد رسیدیم.
سال نو رو تو مشهد و خونه مامانی و بابایی (مامان و بابای خودم) کنار سفره هفت سین جشن گرفتیم. روز دوم هم به سمت بجنورد و راه افتادیم دیدن دوست و اقوام، سپس به اسفراین و روستای زیبای روئین رفتیم و روز هشتم به مشهد برگشتیم.
عکس آرتین خان کنار سفره هفت سین
ناگفته نمونه که همه جا گل مجلس کی بود؟ بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــله، آرتین خان
خاله نوشین هم برای شما عیدی خوشگل آورد که کار دست خودش بود. یه تابلوی قشنگ. دستش درد نکنه خیلی عالی بود. ناگفته نمونه یه تابلوی «و ان یکاد» هم درست کرده که خیلی دوسش دارم.
این عکس تابلویی که خاله نوشین برات درست کرده.
برات بگم که من خیلی اذیت شدم، آخه فقط بغل من میخوابی، بغل من آرومی، بغل من بغل من بغل من... .
اگه بودم کلا آروم بودی ولی به محض اینکه من میرفتم سر و صدات درمیومد. تو اینهمه مدت به مامانی و خاله سپیده عادت نکردی. البته بازهم با بودن خاله سپیده آرومتر بودی.
تو مشهد یه روز با بابا احسان رفتیم خرید، برگشتیم صدات تا کوچه میومد. انقدر گریه کرده بودی، مامانی هم نمیدونست چکار کنه. خیلی هم برای شما ناراحت بود. همه میگفتند چطوری میخوای بذاریش و بری سرکار. ولی خدا رو شکر موقعیت رو خوب درک کردی. از طرفی هم چون مامانی نجاه رو بیشتر میدیدی و از بچگی هفته ای دو روز میومد پیشت، خیلی اذیت نشدی.
و اما، روز دوازده فروردین ساعت 12 از مشهد به راه افتادیم و 12 شب به خونمون رسیدیم. تا روز 13 فروردین به کارهامون برسیم. آخه من بعد از هفت ماه و نیم میخواستم برم سر کار. بنابراین سیزده به در رو تو خونه گذروندیم. ساعت 4 عمو محمدرضا و خاله شقایق (دوستامون) اومدن خونمون و تا شب پیش ما بودن. من و خاله شقایق رفتیم و اتاقت رو مرتب کردیم. لباسهایی که هنوز برات بزرگ بودن یا کوچک شده بودن رو جمع کردیم. خوبه دیگه کمدت خلوت شد و راحت تر میتونم برات لباس انتخاب کنم.
این هم قصه 15 روز تعطیلی عید نوروز. امیدوارم سال دیگه بتونیم سیزده به در رو بریم بیرون و ازت عکس بگیریم.