آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

شیطونیهای آرتین خان اول

1391/1/29 21:35
نویسنده : مامان آرتین
998 بازدید
اشتراک گذاری

شیطون مامان

جدیدا خیلی شیطون شدی. یکشنبه رو صندلی غذا کنار اپن آشپزخونه نشسته بودی و من داشتم شام درست میکردم. در عرض یک دقیقه به شما نگاه کردم و یهو جیغ زدم. بله، دور تا دور دهنت و بالای چشمات رو با خودکار خط خطی کرده بودی. خدای من خودکار از کجا اومده بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

چشمم افتاد به اپن و دیدم خم شدی و پارچه ی رو اپن رو کشیده بودی و از روی اون خودکار و یک پیچ گوشتی ساعتی بوده که افتاده بود روی میز و شما خودکار رو برداشته بودی و سعی میکردی بکنی تو دهنت. خدا رحم کرده بود نرفته بود تو چشمت. یه گلدون هم روی اپن بود که تا لبه اپن اومده بود. خدا رو شکر زود متوجه شدم. اگر ادامه داده بودی خدای ناکرده میافتاد روی ماهت و من چه میکردم !!!!!!!!!!!!

اینم عکس شیطنتهات

 

 خیلی شیطون شدی پسر مامان، باید بیشتر مراقبت باشیم.

بعد از اون رفتی تا مامانی بهت سوپ بده و من رفتم سراغ کارام، دیدم برگشتی، بالا آوردی و سرت رو میزدی رو زمین و یک سبیل درست شده بود. ای شیطون بلا.

 تو خواب خیلی غلت میزنی، نصف تخت رو شما میگیری. وقتی هم میذاریم تو تختت (گهواره)، خودتو جمع میکنی و به عرض تخت میخوابی. باید چندتا عکس بگیرم و برات بذارم.

اگر هم وسط من و بابایی بخوابی، صبح عمود بر ما میشی و با پاهات من رو میزنی و با دستت هم بابا رو قلقلک میدی، بابا میگه عین مگسیه که رو دست میشینه. اگر هم تحویلت نگیره تا شما بیخیال بشی، با دست میزنی. یعنی به من توجه کن. خلاصه که روزهای تعطیل هم بابا از دست شما در امان نیست و نمیتونه بخوابه. هرچند اکثر شبها بابا نیمه شب میره پایین تخت میخوابه تا من و شما راحت بخوابیم. آخه جدیدا چون زیاد شیر میخوری مجبورم بیشتر پیش خودم بخوابونمت و کمتر تو تختت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

دایی مرتضی
29 فروردین 91 23:26
ای دایی شیطون و فضوووووووووووول

مواظب خودت باشی دایی جون


نوشین
29 فروردین 91 23:39
قربون این پسر که روز به روز ماه تر و شیطون تر میشه...
به به به شکار لجظه های مامانی....عالی بود...
پسر شیطون باید کم کم وسایل خونه رو از دسترست دور کنن...
ما منتظر عکسای خوابیدنای با نمک شازده هستیما....

ایشالله همیشه سالم و شاد در کنار مامان و بابای گلت باشی عزیز دلم


فاطمه (مامان آیلین)
30 فروردین 91 10:17
الللللللللللللللهههههههههههییییییییییییییی شیطون بلا عسل ناقلا ببینش تو رو خدا .. مامانی تازه کجاشو دیییدی ی ی
از این به بعد هر لحظه آماده باش


مامان آرتین
30 فروردین 91 10:54
ای جونم عزیزم زیاد ناراحت نباش وقتی خاطرات آرتینی رو میخوندم انگار کارای پسمل مارو توصیف میکردی داشتم از روده برمیشدم
خیلی هم تفاهم دارن ارتینم شبا سرشو به سمت بابا ش میچرخونه وپاهاشو به طرف من دراز میکنه وتاجایی که میتونی منو به عقب حل میده تا جاش راحت باشه


مامان آرتین
30 فروردین 91 13:13
وااای آرتین جون
خدا رو شکر که واست اتفاقی نیفتاده


مامان نیایش
30 فروردین 91 13:38
الهی سالم باشه شیطونک وروجکت همیشه عکس های قشنگی بود


آرتین خان
30 فروردین 91 14:59
سلام عزیزم این آدرس جدید منه
البته با همین آدرس تو نی نی وبلاگ هم هستم
http://artinkhaan.blogsky.com
www.artinkhaan.niniweblog.com

ماشالا به آرتین خاله

حتما بهتون سر میزنم.
mamane Ali
30 فروردین 91 17:43
چه با نمکه شیطونیاش عاشق پسرکای شیطونم


ملی مامان میکاییل
31 فروردین 91 0:10
ای جونممممم عزیزم
خیلی بامزه شده اما وقعان خدا خیلی رحم کرده باید همه وجودمون چشم بشه

واقعا همینطوره
فریبا
31 فروردین 91 10:27
سلام... مسابقه ي عکس کودک در وبلاگ (رايين پور ايران زمين ) در حال برگزاري است... از شما دعوت مي شود تا در مسابقه شرکت کرده و شانس خود را براي برنده شدن امتحان کنيد... لينک مسابقه: http://raeenblog.persianblog.ir/post/81/
مامان مانی جون
31 فروردین 91 15:10
وای سعیده جون راه که بیفته بیچارت میکنه باید کل وسایل خونه رو جا به جا کنی تا امن باشه و آسیب نبینه



حسناسادات
1 اردیبهشت 91 12:12
سلام عزیزم میشه برید تو این لینک و به حسنای من رای بدید؟؟ http://noruz1391.niniweblog.com/post644.php
دایی مرتضی
1 اردیبهشت 91 16:51
شررری از صورت این بچه می باره تو این عکس...

منتظر پست های جدید هستیم ها...


چشم
فرزانه
3 اردیبهشت 91 9:58
اییی جانم چقدر با مزه شدییییی!!!آرتین جونی داره روز به روز شیطون تر میشه ها مامانی!!!قربونت برم با اوون صورت نازت عزیزم


ممنون
سحر مامان آراد
3 اردیبهشت 91 12:05
آرتین خان اول و این همه شیطونی؟؟؟؟
ای جونم


مامان علی
3 اردیبهشت 91 20:56
نه تو مي ماني و نه اندوه و نه هيچيك از مردم اين آبادي به حباب نگران لب يك رود قسم و به كوتاهي آن لحظه شادي كه گذشت غصه هم مي گذرد آنچناني كه فقط خاطره اي خواهد ماند لحظه ها عريانند به تن لحظه خود،جامه اندوه مپوشان هرگز سلام. اپم سر بزن
مامان ملینا
5 اردیبهشت 91 13:35
اون همه نوشتم پرید
وای وای مامانی دیگه کارت ساخته است
باید همه چیز رو از دسترس آرتین جون جمع کنی یه وقت میبینی خونه شده مسجد
اون دستمال اپن یه بار واسه ملینا هم میخواست مشکل ساز بشه که بموقع رسیدم



مامان اميرحسين
8 اردیبهشت 91 15:02
سلام كجايي سعيده جون كم پيدايي؟آرتين جوني روببوس


خیلی سرم شلوغ شده عزیزم. حتما میام بهتون سر میزنم
مامان آرتین
10 اردیبهشت 91 9:46
الهی من قربون این چشا بشم که این همه نازن


زهره مامان هلیا
10 اردیبهشت 91 10:28
هنوز کجاشو دیدی سعیده جون یه کارایی می کنن آدم شاخ در میاره گاهی با نمک گاهی خطرناک


mamane radin
11 اردیبهشت 91 13:07
سلام به مامانی آرتین جان. خوبید؟ خیلی ارتین خوشکل ماشالله خدا نگهش داره عزیزم. بنر آرتین و تو وبلاگ رادین میذارم . پیش ما هم بیاید.
مامان ماهان
14 اردیبهشت 91 16:17
واقعا خدا رحم کرده عزیزم براش اسپند دود کن شیطونک دوست داررررررررررررررررررررم