آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

مروارید پانزدهم و شانزدهم

عزیز دلم پس از یکماه انتظار دندون پانزدهم و شانزدهمت هم بالاخره در اومد. دندون نیش فک پایین روز هشتم و دندون نیش فک بالا روز یازدهم تیرماه روئت شد. مبارکت باشه. انشالله بقیه مرواریدهات بدون اذیت جوونه بزنن. و اما: هرکاری می کنم دل به آموزش رنگها نمیدی. با اینکه سی دی آموزشیش رو داری و خیلی دوست داری، نمی دونم چرا دل به یادگیری نمی دی. به این سی دی می گی: "سی دی نی نی" عاشق سی دی بی بی انیشتن هستی. نمیدونم به چه علت اسمش رو گذاشتی: "سی دی تو تو". متاسفانه به شیشه عادت کردی و شبها رو با شیشه میخوابی. دیشب تو لیوان بهت شیر دادم، خودم تو پذیرایی بودم و شما و بابا تو آشپزخونه. دیدم صدای شکستن لیوان اومد و ب...
18 تير 1392

بیست و دوماهگی آرتین خان اول و کلی خبر

جونم، قلبم، نور دو چشمم، آرامش وجودم بیست و دو ماهگیت مبارک خبر دارم حسابی. آخه این مدت نتونستم برات پست جدید بذارم. سر کار دوتا پروژه بزرگ گرفتیم و حسابی سرم شلوغه، تو خونه هم که نمیتونم از دست شما لپ تاپ روشن کنم. هرچند خودت در لپ تاپ رو باز میکنی و روشنش می کنی. انقدر دکمه میزنی که سرو صدای لپ تاپ در میاد. میام ببینم چه کردی که متوجه میشم خواستی رمزش رو بزنی هزار تا حرف و عدد تایپ کردی. ای شیطون. و اما یه خبر خیلی مهم: بالاخره می می خوردن تموم شد. جمعه 1392/04/07 ساعت 9 صبح آخرین مرتبه شیرخوردی. مصمم بودم از شیر بگیرمت. البته دیگه یه ماهی بود روزها نمیخوردی و عادت کرده بودی. جمعه شب خیلی گریه کردی. ولی ن...
13 تير 1392

سفرنامه (تبریز- 1392/3/13)

عزیزکم دوشنبه ٣/١٣ راهی تبریز شدیم. بابا یه ماموریت رفته بود نظر آباد بنابراین منو شما تا اونجا تنها رفتیم. ساعت ١٠/٥ شب رسیدیم. عمو محمدرضا و خاله شقایق هم اونجا بودن و تو این سفر با هم همراه بودیم. شام خوردیم و خوابیدیم. صبح کارهامون رو انجام دادیم و برای دیدن شهر کندوان حرکت کردیم. شهر بسیار جالب و دیدنی. کندوان ١٣٩٢/٠٣/١٤       سپس برای دیدن دریاچه ارومیه به سمت آن شهر حرکت کردیم. دریاچه ارومیه 1392/03/14 آرتین خان قدم زنان در کنار دریاچه ارومیه آرتین خان سوار بر پشت عمو محمدرضا روز ٣/١٥ برای دیدن قلعه بابک به راه افتادیم. قلعه بابک حدود ٢/٥ ساعت با ت...
25 خرداد 1392

عکس آتلیه

عزیز مامان نمی دونم چرا از فضای آتلیه خوشت نمیاد. 8 خرداد ساعت 10 نوبت آتلیه داشتیم. مرخصی گرفتم و با چه سختی شما رو از مهد برداشتم تا بریم آتلیه. کلی هم از عوامل مهدت قر و لند شنیدم که تا 11 باید بیاریش اگرنه ببرش خونه. خلاصه رفتیم آتلیه. ولی انقدر بهانه گیری کردی و گریه کردی که برگشتیم و برای روز جمعه 6 بعد از ظهر قرار گذاشتیم. این دفعه با بابا احسان رفتیم. باز هم گریه کردی ولی بهتر از قبل بود. دوتا عکس گرفتیم که اصلا نخندیدی که تو عکسها مشخصه. ولی تا توپ بهت دادیم (عکس سوم) شروع کردی به بازی و خنده. البته یه سری عکس هم 30 اردیبهشت تو یه آتلیه دیگه گرفته بودیم که هنوز آماده نشده. به محض آماده شدن میذارم تو وبلاگت. ...
22 خرداد 1392

بیست و یکماهگی آرتین خان اول

دردونه ام بیست و یک ماهگیت مبارک گل مامان تو این بیست و یکماه خیلی کارا یاد گرفتی. دیگه ماشالله برای خودت مردی شدی. دو شبه بدون اینکه می می بخوری می خوابی. البته شب یک کم ناخنک می زنی. راستش پس از حدود 20 روز که فقط شبها شیر میخوردی، تصمیم گرفتم شبها رو هم کمتر کنم. برای همین رو آوردم به داروی تلخک که از داروخونه گرفتم. این دارو که الحق و الانصاف به درد بخحوره برای جلوگیری از ناخن جویدن و شیر خوردنه. خیلی کمک میکنه. چندبار خوردی و گفتی "اخ". دیگه نخوردی. شب هم خودت جلوی تلویزیون خوابت برد. شب که خواستم بهت می می بدم فقط یک کوچولو خوردی. ولی دیشب خیلی تو خواب شیر خوردی. بعدا فهمیدم تشنه ات بوده. البته دوباره دیشب حالت بد شد...
13 خرداد 1392

اولین شهربازی

نازنینم منو شما و بابا به همراه خاله نهال و عمو پویا و کیارش جون چهارشنبه گذشته رفتیم دنیای بازی. اونجا خیلی بهت خوش گذشت. البته اولش بهت زده بودی آخه تا حالا اونجا نرفته بودی. وسایل رو با کیارش سوار می شدین. یه جاهایی هم سر فرمون دعوا میکردین. خیلی باحال بود. اینم از عکسهای اون روز: چند عکس جامانده از قبل: 22 اردیبهشت تولد بابا احسان بود. من و شما هم براش کیک خریدیم. چندتا عکس از اون شب: این هم آرتین خان در حال کیک خوردن: و این هم کیک پس از دست کاری آرتینی این هم نمونه ای از کمک شما به مامان. اینجا میخواستی کابینت رو مرتب کنی در پی از شیر گرفتن ...
11 خرداد 1392

سفرنامه (کاشان- 1392/2/2)

عزیزکم پنجشنبه گذشته من و شما و بابا و دایی مرتضی رفتیم کاشان. اول رفتیم قمصر، ناهار خوردیم. البته شما حالت خیلی خوب نبود غذا که خوردی متاسفانه . ولی تو کل سفر اذیتی نداشتی. کلی هم عرقیجات و گلاب خریدیم. این هم عکسهای قمصر.   و بعد هم به فین کاشان رفتیم. چه لذتی بردی از آب بازی. البته فقط نشسته بودی و پاهات رو گذاشتی تو آب. از آب که میاوردیمت بیرون، گریه می کردی. تا بالاخره رضایت دادی. ...
9 خرداد 1392