چکاب یکسالگی و روزانه های آرتینم
همه دنیای مامان
خیلی اتفاقات این چند روزه افتاده که برات ننوشتم. خوب شروع کنیم تا یدونه یدونه یادم بیاد:
١. از کلاس نوپاها رفتی کلاس شیرخواران. آخه گفتن دو ماه کم داری برای کلاس نوپا. بعدش هم با اون مربی راحت نبودی. الان صدف جون مربیته. خیلی نازه. تو هم صبحها که میبینیش یه لبخند نثارش میکنی ولی به سختی از من جدا میشی. ولی خدا رو شکر بعدش خوب میمونی پیشش.
بقیه مطلب رو تو ادامه ببین
همه دنیای مامان
خیلی اتفاقات این چند روزه افتاده که برات ننوشتم. خوب شروع کنیم تا یدونه یدونه یادم بیاد:
١. از کلاس نوپاها رفتی کلاس شیرخواران. آخه گفتن دو ماه کم داری برای کلاس نوپا. بعدش هم با اون مربی راحت نبودی. الان صدف جون مربیته. خیلی نازه. تو هم صبحها که میبینیش یه لبخند نثارش میکنی ولی به سختی از من جدا میشی. ولی خدا رو شکر بعدش خوب میمونی پیشش.
٢. از شنبه ٢٥ شهریور هم روروئکت رو بردم مهد. آخه جنابعالی تنبل تشریف دارین و راه نمیری.
٣. دوشنبه ٢٠ شهریور صدف جون گفت اگه میشه براش شیرخشک بیارید. آخه شیری که برات میذاشتم کم بود. بعداز ظهر که برای چکاب بردمت دکتر بهش گفتم. اون هم گفت اگر نمیتونی ٢٠٠ سی سی بدوشی ایرادی نداری. بابا هم به توصیه دکتر برات نان ٢ گرفت. سه شنبه برات شیرخشک بردم و بهشون گفتم اگر نخوردی، زنگ بزنن من بیام و بهت شیر بدم. ساعت ١٠/٥ زنگ زدم گفتن خیلی خوب شیرت رو خوردی و خوابیدی. خدا رو شکر دوست داری و بهت می سازه.
این هم چکاب دکتر:
قد: ٨٢ سانتیمتر
وزن: ١٠.٣ کیلوگرم
دور سر: ٤٩ سانتیمتر
٤. شنبه ٢٥ شهریور، بهت سرلاک دادم خیلی مایل نبودی، گذاشتم زیر مبل رفتم کاری انجام بدم. برگشتم دیدم، قاشق رو پرت کردی رو میز و ظرف رو برگردوندی و با کف دست داری روی سرامیکها پخشش می کنی. اگر دیر رسیده بودم روی فرش هم می کشیدی. خیلی شیطون شدی و باید خیلی بیشتر مراقبت باشم. در کل یکی از تفریحاتت اینه که ظرف محتوی چیزی رو، رو زمین بریزی و دوباره جمعشون کنی. لیوان آب رو هم دوست داری برگردونی. ولی بدون مامان با این یکی دیگه شوخی نداره. خیلی بدم میاد یه جایی خیس بشه.
٥. از در و دیوار می گیری و می ایستی. از میز تلویزیون هم می گیری و بلند میشی و محکم به صفحه تلویزیون می کوبی. جالب اینجاست که می دونی این کارها بده و به من نگاه می کنی تا عکس العمل منو ببینی.
٦. عاشق شارژر لپ تاپ و کلا هر سیمی هستی. وقنی میخوای بکشیشون، برمیگردی و تو چشام نگاه میکنی و کار خودت رو میکنی. من هم مجبورم روم رو برگردونم تا از کارات خندم میگیره، شما نبینی.
٧. هرجا که برم، شما هم همون دور و بر هستی. وقتی میرم تو آشپزخونه، با سرعت تمام خودت رو می رسونی. در کشو رو باز می کنی و محتویاتش رو بیرون می ریزی. تا در کابینتی باز شه سریع السیر اونجا هستی. قربون اون دست و پاهای کوچولوت برم من.
٨. کشو میز تلویزیون رو بیرون می کشی و سی دی ها رو می ریزی بیرون. بعد یکی یکی برمی داری و کاورهاشون رو تکون می دی تا سی دی بیفته بیرون. این هم شکار لحظه ها.
٩. چند شب پیش گذاشتم تو اتاقت بخوابی، البته رو زمین. تا راحت شب بیام و بهت شیر بدم. رفتم تو اتاق خودمون خوابیدم. تا چشمام گرم خواب شد، صدای گریه بلند شد و به دنبال اون صدای چهاردست و پا کردن. تو خواب راه افتاده بودی بیای پیش من. ناچار آوردمت پیش خودم. در کل انقدر شب تا صبح شیر می خوری، واقعا کلافه می شم.
١٠. چهارشنبه ٢٩ شهریور مامانی اومد خونمون تا شما رو ببریم واکسن یکساگیت رو بزنم. به علت سرماخوردگی جرئی که داشتی، ترسیدم زودتر واکسن بزنم. که ماشالله مرد بودی. این راحت ترین واکسن بود. به دستت زد و شما هم متوجه نشدی. تا بعداز ظهر پیش مامانی بودی. ولی با اینکه صبح زود بیدار شده بودی اصلا نخوابیدی. اینجا هم چکابت کردن و همه چی خوب بود. خدا رو شکر
قد: ٨٢ سانتیمتر
وزن: ١٠ کیلوگرم
دور سر: ٤٩ سانتیمتر
١١. یکماهی هست عاشق باز و بسته کردن در هستی. میری تو اتاق و در رو می بندی و باز می کنی. وقتی هم که محکم می بندی. پشت در می شینی و گریه می کنی تا در رو باز کنم. آخه چطور میشه که شما پشت در نشستی من در رو باز کنم.
١٢. تو غذاها عاشق ماکارونی هستی. دو هفته ای هست که برات غذا (تکه های مرغ، لقمه های نون و کره و پنیر، ماکارونی، هویج و بیسکویت) می ریزم. شما هم خوب می خوری. آخه تو صندلیت زندانی هستی و نمی تونی به شیطونیهات بپردازی. دیگه وقتی میوه سالم هم میدم خیلی بامزه یک کمی ازش می خوری. در کل مهدکودک یک حسن خوب داشت و اون این بود که شما هرچیز خوراکی که بهت میدن رو به طرف دهنت می بری. آخه شما برعکس بچه های دیگه اصلا چیزی از زمین برنمی داری و نمی ذاری دهنت. خوراکی رو هم همینطور، بهت می دادیم، به ندرت به سمت دهنت می بردی.
١٣. جمعه روز نظافته. من هم شما رو بردم حموم. ناخنهاتو گرفتم. با خودم گفتم موهاتو یک کم مرتب کنم. قیچی رو برداشتم و بسم الله ... . ولی انقدر سرت رو تکون می دادی که خیلی مرتب نشد ولی چون موهات حالت داره، خیلی خرابکاریهای من مشخص نبود. و این بود که مامان سعیده آرایشگر شد.
چندتا عکس جامونده از ماه دوازدهم:
تو حموم مامانی (مشهد). این وان واسه خاله سپیده بوده.
شکلکهای موقع عکس گرفتن
قربون اون مماغ گردت بشم.