یازده ماهگی آرتین خان اول و چهارمین مروارید
عشق مامان، پسر مامان، نازدار مامان
11 ماهگیت مبارک
روئیدن مروارید چهارم مبارک
گل من دیروز یعنی 12 مرداد چهارمین مرواریدت هم از صدف بیرون اومد. فدات شم که این دندون کمی اذیتت کرد و همش دستت تو دهنت بود. الهی بقیه دندونات به راحتی دربیان. امیدوارم دندونات همیشه سالم باشن و خراب نشن آخه برای دراومدشون سختی میکشی
چیزی به تولدت نمونده و برنامه ریزی برای تولدت شروع شده، تقریبا تم تولدت انتخاب شده ولی برای دعوت مهمونا تو دوراهی گیر کردم نمیدونم کیا رو دعوت کنم با توجه به محدودیت جا و آپارتمانی بودن خونه و ترس از ایجاد مزاحمت برای همسایه ها. خیلی دوست دارم همه دوستا و فامیلا رو بگم. بابا احسان میگه دوتا تولد بگیریم یکی برای دوستامون و یکی برای فامیلا. ولی هم خسته کننده است، هم خرجمون چندبرابر میشه. خدایا چه کنیم.
فعلا باید کم کم وسایل تزئینی رو بخرم و آماده کنم. نوع غذاها رو مشخص کنم آخه یک ماهه دارم فکر میکنم چی بپزم تا هم سرو کردنش راحت باشه و هم خوشگل باشه. ولی هنوز به نتیجه نرسیدم.
مروری بر ماه گذشته:
- سومین دندونت به سلامتی جوونه زد.
- شروع به چهار دست و پا رفتن کردی البته مثل فک
- برای اولین بار به عروسی رفتی
- خیلی غر غرو شدی. دهنتو میبندی و غر میزنی. یه وقتایی واقعا کلافه میشم. البته الان تا این مطلب رو دایی ها و مامانی بخونن میگه تازه به مامانش رفته. البته وقتایی که گشنته، خوابت میاد یا میخوای پیشت باشم. مخصوصا دم دمای افطار که وقت زیادی نمیتونم برات بذارم غرهای جنابعالی زیاد میشه. البته اگه با روروئک بذارمت تو آشپزخونه دیگه غر نمیزنی ولی سیب زمینی و پیازها میاد رو زمین، زیر گاز و ... . یه وقتایی هم تو دهن جنابعالی. پس ترجیح میدم غر بزنی. وقتی تو آشپزخونه هستی، به محض باز شدن در یخچال یا کابینت سر و کلت پیدا میشه، در رو با دستات نگه میداری تا نبندمشون. اگه هم یادم بره ببندم با سرعت خودتو میرسونی و مشغول فضولی میشی. قربون شیطنتات.
- یه بار وقتی مامان میبینه همه بچه های هم سن و سال شما میتونن دستشونو از جایی بگیرن و بایستن، سعی میکنه شما رو بلند کنه و وادار می کنه که از میز بگیری و بایستی. که بلافاصله سرنگون شدی و من تو زمین و هوا گرفتمت ولی یک کوچولو سرت خورد زمین و کلی گریه البته از روی ترس کردی. فقط دوست داشتی بغل من باشی و تا میومدی بغلم خودتو لوس میکردی. دهنت رو کج میکردی و با ناز گریه میکردی. ببخش مامان جون. دیگه از این کارا نمیکنم. ولی شما هم تنبلی نکن.
- کوچولو که بودی خیلی حرف میزدی همه میگفتن زود به حرف زدن میوفته ولی الان اصلا حرف نمیزنی.
- با شعر "توپ سفیدم ... " خوب غذا میخوری. وقتی صدای حیوونا رو بهت میگم تا یاد بگیری، فقط گوش میدی و خیلی دوست داری. مثلا تا میگم: "پیشی میگه " هرجا و مشغول هرکاری باشی برمیگردی و به من نگاه میکنی. البته اگر بریم بیرون اصلا هیچی برات مهم نیست و فقط عاشق چرخ ماشینها هستی و تمام توجهت به اوناهاس.
- دیگه به صندلی ماشینت عادت کردی. مخصوصا اگه دوتایی تنها باشیم خیلی خوب میشینی ولی اگه طولانی بشه و خسته بشی و غر بزنی، با خوندن شعر آروم میشی. ولی وقتی بابا هم هست و میفهمی من میتونم بغلت کنم کلی غر میزنی تا من تسلیم میشم و بغلت میکنم. البته اگر بغلت نمیکنم و دوست دارم رو صندلیت بشینی بخاطر اینه که جلو خطر داره عزیزم.