آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

آرتین خان در هفته ای که گذشت

یکی یکدونه مامان چند روزه که بابا رفته ماموریت و من و شما هم تنها هستیم. انشالله فردا میاد. شما هم طی این هفته خیلی پسر خوبی بودی ولی یک کم شبا اذیت میکنی. نمیدونم دل درد داری یا ... .                  و اما تو این هفته: تو راه رفتن مهارت پیدا کردی. هرچند گاهی اوقات می افتی.                                     بازی با خونه سازیهاتو دوست داری. نمی دونم چرا فقط لگوهای کوچکترش رو دوست داری. یدونه یدونه بهت می دم و شما روی ...
22 آذر 1391

پانزده ماهگی آرتین و راهی شدن به بیمارستان

عزیز دلم روزها پشت سر هم میان و میرن و به شکرانه خدا نوگل من هر روز بزرگتر و زیباتر و فهمیده تر میشه. خدا جونم شکرت. آرتین عزیزم پانزده ماهگیت مبارک   ١٥ ماه کنار هم روز رو شب و شب رو روز کردیم. کمتر شبی رو در کنار هم بیداری کشیدیم. ولی امان از دیشب. امان از این ویروسها. امان از این هوای آلوده. دیشب ساعت ١٢ خوابیدی و من تا یک خوابم نبرد. رفتم تو اتاق تو خوابیدم. شما هم با بابا احسان رو تخت بودی. یه دفعه بابا منو صدا کرد. ساعت ٢:١٠ بامداد بود و من با هراس بیدار شدم. دیدم داری بالا میاری. وقتی تموم شد خوابوندمت، ١٠ دقیقه بعد دوباره دلپیچه گرفتی ...
13 آذر 1391

محرم 91 و پیشرفنهای گل پسری

همه دنیای من چند روز تعطیلی رو رفتیم مشهد. ولی به علت سردی هوا و شلوغی مشهد از خونه بیرون نرفتیم. فقط شبا هیئت بابا اینا میرفتیم. هرچند بابایی هنوز نمیتونست بیاد ولی ما به نیابت از ایشون می رفتیم. این هم چندتا عکس تو خونه ازت گرفتیم. همه دنیای من چند روز تعطیلی رو رفتیم مشهد. ولی به علت سردی هوا و شلوغی مشهد از خونه بیرون نرفتیم. فقط شبا هیئت بابا اینا میرفتیم. هرچند بابایی هنوز نمیتونست بیاد ولی ما به نیابت از ایشون می رفتیم. این هم چندتا عکس تو خونه ازت گرفتیم.                          ...
9 آذر 1391

یازدهمین مروارید آرتین خان اول

سلام سلام پسر قشنگ مامان بالاخره پس از یه هفته دست تو دهن کردنت یازدهمین مرواریدت خودنمایی کرد. دندان آسیاب کوچک دوم بالا سمت راست. به سلامتی پسر گلم.       یازدهمین مرواریدت مبارک همه زندگی ما                   الان مشهد خونه مامان جون و باباجون هستیم. منتظریم بابا بیاد. امروز اومده مشهد، یه کار کوچولو داشت انجام بده میاد خونه. یه مطلب تو وبلاگ http://dentist1991.blogfa.com خوندم جالب بود. گفتم تو وبلاگت بذارم. جهت اطلاعات عمومی. دوست داری برو ادامه مطلب رو ببین   سلام سلام پسر قشنگ مامان  ...
2 آذر 1391

اولین قدم ها و روزانه های آرتینم

آرتین عزیزم مژده ..... مژده بالاخره یکشنبه عصر پنج قدم برداشتی. دو هفته ای هست که به قول من آستاده میکنی. میذارم بایستی و برات میخونم: "آستاده کرده آستاده کرده. پسر من آستاده کرده". شما هم کلی ذوق میکنی. فدای اون خنده هات بشم. چند روزی بود دو قدم میومدی سمت ما و خودت رو مینداختی اما دیروز اول چهار قدم و بعد پنج قدم برداشتی. بابا که اومد بهش گفتم. به فاصله ١/٥ متر از هم نشستیم و شما رو سرپا میذاشتیمت و شما هم با خنده راه می رفتی به سمت بابا. دیگه کم کم باید جشن قدم برات راه بندازم. البته به علت ماه محرم مختصر و مفید. بگذریم و بریم برای بقیه کارهای شیرینت.          &...
30 آبان 1391

دهمین مروارید آرتین خان اول

دلبر مامان روئیدن دهمین مرواریدت از صدف مبارک دو سه روز پیش متوجه یه سفیدی رو لثه هات شدم، ولی از اونجا که نمیذاری دهنت رو باز کنم و ببینم، فکر کردم شاید از همون دونه های سفیدی باشه که یه وقتایی رو لثه هات میزنه. تا اینکه دیروز دوباره از اون گریه های لوس بازی کردی (دهنت رو باز میکنی و گریه میکنی، تا به خواسته ات می رسی ساکت میشی. انگار نه انگار که داشتی گریه می کردی). یهو متوجه دندون قشنگت شدم. دندون آسیاب کوچک دوم، بالا، سمت چپ انشالله بقیه دندونات هم راحت دربیان. یه عکس از تولد محمد امین (پسرعموت) ...
27 آبان 1391

سفرنامه (شمال، آبان 1391)

عزیز دل مامان یک سفر غیر برنامه ریزی شده برامون پیش اومد و آخر هفته رو با همکار بابا احسان رفتیم چالوس. البته ویلامون چالوس بود. به نمک آبرود و نوشهر هم سری زدیم. همکار بابا جون هم یه پسر ناز 2 ساله داشت به نام باربد. خیلی با هم خوب همکاری داشتید. مثلا: 1. یه بار دیدم رفتی سر کمد و شیشه پاک کن رو برداشته بودی و از اونجا که نمیتونستی بازش کنی باربد هم به کمکت اومد. و شما خودتون رو با شیشه پاک کن شستید. لباسهاتون رو عوض کردیم و دستاتون رو شستیم اما مگه بوی مواد شوینده به این راحتی میره. 2. باربد در رو باز میکرد و شما هم می دَویدی بیرون. یک کار بد که که انجام میدادی، البته تو خونه هم انجام میدی، همش میری سراغ جاکفشی و با کفشه...
25 آبان 1391

چهارده ماهگی آرتین خان اول

همه زندگیمون چهارده ماهگیت مبارک چهاردمین ماهگردت مصادف شد با عید غدیر. از همینجا عید غدیر رو به همه دوستای وبلاگیمون تبریک میگم. آرتینم، روز پنجشنبه بابا و مامانی شما رو برای چکاب بردن که فقط وزنت رو گرفت. آخه ماه پیش وزنت کم بود و گفتن ماه دیگه برای گرفتن وزن ببریمت. که خدا رو شکر خوب بود و وزنت 10.6 کیلوگرم بود. گفتن بخاطر دندون درآوردنت یک کم کمه. همین که خدا روشکر سالم هستی برام کافیه. دیروز هم جشن تولد کیارش جون بود. خیلی خوش گذشت. همه اونجا ازت تعریف کردن، آخه خیلی آقا بودی و اذیت نکردی. هنوز عکسهات دستم نرسیده. به محض رسیدن عکسها تو وبت میذارم. ...
13 آبان 1391

گام به گام با آرتین خان اول

یکی یکدونه من الهی قربون او نماز خوندنت برم. دیروز تا سجاده رو پهن کردم نماز بخونم، طبق معمول جانماز رو تکون دادی تا مهر رو بندازی و باهاش بازی کنی. در کمال تعجب دیدم به شیوه های مختلف خم میشی تا سرت رو روی مهر بذاری.                     یکی یکدونه من الهی قربون او نماز خوندنت برم. دیروز تا سجاده رو پهن کردم نماز بخونم، طبق معمول جانماز رو تکون دادی تا مهر رو بندازی و باهاش بازی کنی. در کمال تعجب دیدم به شیوه های مختلف خم میشی تا سرت رو روی مهر بذاری.             ...
10 آبان 1391