محرم 91 و پیشرفنهای گل پسری
همه دنیای من
چند روز تعطیلی رو رفتیم مشهد. ولی به علت سردی هوا و شلوغی مشهد از خونه بیرون نرفتیم. فقط شبا هیئت بابا اینا میرفتیم. هرچند بابایی هنوز نمیتونست بیاد ولی ما به نیابت از ایشون می رفتیم. این هم چندتا عکس تو خونه ازت گرفتیم.
همه دنیای من
چند روز تعطیلی رو رفتیم مشهد. ولی به علت سردی هوا و شلوغی مشهد از خونه بیرون نرفتیم. فقط شبا هیئت بابا اینا میرفتیم. هرچند بابایی هنوز نمیتونست بیاد ولی ما به نیابت از ایشون می رفتیم. این هم چندتا عکس تو خونه ازت گرفتیم.
آخی مامان جونم چندتا عکس از پارسالت رو هم میذارم. قربونت برم چقدر کوچولو بودی.
تو این چند روزه پیشرفتهای قابل توجهی داشتی.
- خیلی عشق راه رفتن داری. از هرجا میگیری بلند میشی و شروع میکنی به راه رفتن. که البته وسطهاش که خسته میشی میشینی یا اگه تعادلت به هم بخوره می ایستی، تمرکز میگیری و دوباره راه میوفتی.
- بهت میگم p.p کن بریم حموم. کلی به خودت فشار میاری تا کارت رو انجام بدی، از عشق آب بازی.
- تو حموم هم کلی ورجه وورجه و آب بازی میکنی. از در و دیوار می گیری و با کاسه آبت اینور و اونور میری.
- بهت میگم ج.ی.ش نداری یا ج.ی.ش نکردی؟ سریع دستت می ره به سمت پوشکت.
- بهت میگم بریم دستات رو بشورم. دستاتو چندبار مشت می کنی و باز میکنی.
- خیلی خوشگل بشکن میزنی.
- این چند روزه وقتی مداحی می شنیدی یا دست میزدی یا می رقصیدی. بهت می گفتم مامان جون سینه بزن. اما باز هم کار خودت رو می کردی.
- قربون اینجور نشستنت برم من
- عشق مامان، بدون من نمیخوابی. دیشب به بابا گفتم من کار دارم و شما برای آرتین شیشه درست کن کنارش بخواب تا بخوابه ولی انقدر بهانه گرفتی که من اومدم. تا اومدم کمی کنارت دراز کشیدم خوابیدی. دوباره پاشدم و به کارام رسیدم.
- چند روز پیش عصر بعد از برگشت از سرکار کنارت دراز کشیدم. بهت شیر دادم تا بخوابی. دیدم از خواب خبری نیست خودم رو به خواب زدم. احساس کردم ٣٠-٤٠ ثانیه به من زل زدی، به روی خودم نیاوردم. شروع کردی به بلند خندیدن، دوباره به روی خودم نیاوردم و چشام همچنان بسته بود. لپ هات رو روی دهنم گذاشتی تا ببوسمت، باز هم به روی خودم نیاوردم، بلکه شاید بخوابی. اما یه دفعه دیدم دهنت رو باز کردی و روی لبای من گذاشتی. دیگه کم آوردم و بلند شدم و کلی با هم بازی کردیم.
- چند روزه یاد گرفتی همش منو می خوری. دهنت رو باز می کنی و روی صورتم میذاری. صورتم رو خیس میکنی. می بینی من بدم میاد ذوق میکنی و می خندی.
- قربون اون خنده های بلندت برم من که وقتی دنبال بازی می کنیم و مثلا شما از دست ما فرار میکنی، چنان از ته دل می خندی که دلم برات غش می ره.
- سه شنبه قرار بود من و شما بریم خونه یکی از فامیلامون. به علت ترافیک و کمی گم کردن راه، راه نیم ساعته رو ١/٥ ساعت تو راه بودیم. شما هم نخوابیدی و نیمساعت آخر چنان اشک می ریختی. هر کاری کردم ساکت نمیشدی. وسط اتوبان هم امکان نگه داشتن نبود. انقدر دل زدی و من هم نزدیک بود گریه ام بگیره، اعصابم به هم ریخته بود و نمی تونستم کاری کنم. تا بالاخره خوابت برد خدا رو شکر. اما عذاب وجدان منو ول نمیکرد. ولی فدات شم با اینکه کم خوابیدی اونجا که رسیدیم بیدار شدی و مثل همیشه آقا بودی و دلبری کردی.
فعلا تا همینجا کافیه. امیدوارم چیزی جا نیفتاده باشه. برم به کارهام برسم. اگه چیز دیگه ای یادم اومد برات تو پست بعدی می ذارم.