اولین قدم ها و روزانه های آرتینم
آرتین عزیزم
مژده ..... مژده
بالاخره یکشنبه عصر پنج قدم برداشتی. دو هفته ای هست که به قول من آستاده میکنی. میذارم بایستی و برات میخونم: "آستاده کرده آستاده کرده. پسر من آستاده کرده". شما هم کلی ذوق میکنی. فدای اون خنده هات بشم. چند روزی بود دو قدم میومدی سمت ما و خودت رو مینداختی اما دیروز اول چهار قدم و بعد پنج قدم برداشتی. بابا که اومد بهش گفتم. به فاصله ١/٥ متر از هم نشستیم و شما رو سرپا میذاشتیمت و شما هم با خنده راه می رفتی به سمت بابا. دیگه کم کم باید جشن قدم برات راه بندازم. البته به علت ماه محرم مختصر و مفید. بگذریم و بریم برای بقیه کارهای شیرینت.
یه خبر بد از پریشب کمی تب داشتی و بی حال بودی. من هم بهت شربت استامینوفن و سرماخوردگی دادم و خوابوندمت. امروز هم آب بینیت راه افتاده بود. خدا کنه دوباره مریض نشی. تا میای جون بگیری سرما میخوری. فدای اون معصومیتت بشم. هر وقت که مریض میشی چنان معصوم میشی که دلم برات کباب میشه.
الهی قربونت برم. چند روزه تا میگم اسباب بازیهات کو؟ سریع نگاهت میره به سمت سبد اسباب بازیهات. یه بار هم داشتی از تو سبد اسباب بازیهاتو بیرون میریختی که یهو صداتو شنیدم دیدم سرت رو بردی تو سبد و گیر کرده. صحنه جالبی بود ولی امکان عکس گرفتن اون موقع نبود. یکشنبه هم برای اولین بار شروع کردی به چیدن لگوها روی هم. تا نمیتونستی روی هم بذاریشون جیغ می زدی و من هم میومدم کمکت.
خیلی قشنگ همه چی رو می شناسی. دستمال که دستت باشه بهت میگم بینیتو پاک کن. دستمال رو به سمت بینیت میبری.
وقتی هم دستمال رو میز غذات باشه شروع میکنی به پاک کردن میز جلوت.
بهت میگم دماغت کو؟ با بینیت صدا درمیاری.
بهت میگم: چشات کو؟ تند تند پلک میزنی و من هم قربون صدقه ات می رم و شما هم ذوق میکنی و همینطور به کارت ادامه میدی.
بهت میگم دندوناتو ببینم. دندوناتو رو هم میذاری و به من نشون میدی.
وقتی دارم دستت رو میشورم بهت میگم اون یکی دستت رو بده و شما هم دست دیگت رو میدی تا بشورم.
هر وقت میخوام لباس تنت کنم تا سر لباس رو میپوشونم هر طرف لباس رو بگیرم که بخوام آستینت رو بپوشونم دستت رو برای پوشیدن بلند میکنی. جالبه که این کار تو خواب هم صورت میگیره.
دوباره دیشب حال نداشتی، هیچ چی نخوردی، همش بهانه گیری. خیلی خسته شدم. برای تعطیلات میخوایم بریم مشهد. اگر بلیط گیرمون بیاد ما امروز می ریم و بابا فردا. باید وسایل رو جمع می کردم ولی با بهانه گیریهای شما خیلی برام سخت بود.