آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

حرفای یواشکی 2

پسر زیبای من قربون دل مهربون بشم که همش میای بهم میگی مامان نی نی مون کی دنیا میاد. عزیزم من روز 12 دی ماه اتفاقی برام افتاد و مجبور به استراحت دو هفته ای شدم. من و شما هم چون کسی اینجا نبود بهمون برسه رفتیم مشهد پیش مامانی. هرچند اونا هم گرفتاری زیادی داشتن. مامانی از رو صندلی افتاده بود و کمرش اسیب دید که مجبور به عمل شد.  خلاصه رفتیم مشهد. ساعت 12/5 شب بود که رسیدیم خونه مامان فاطی. تا در باز شد اولین حرفت این بود: "من داداش شدما". یعنی همه ذوق کردن.  طفلی خاله سپیده کلی زحمت برامون کشید. غذا درست می کرد و جمع و جور و ... اخر هفته هم بابایی از پله ها افتاد و پاش شکست و ایشون هم یه...
12 بهمن 1394

حرفای یواشکی 1

دو هفته ای هست که متوجه شدیم یه نی نی کوچولو تو دل مامانه. برای این نی نی مون هم مثل شما برنامه ریزی کردیم. دکترامو رفتم و چکاب کلی شدم تا بتونم برات یه همدم سالم و خوب مثل خودت بیارم. هفته قبل سرماخوردم و این الودگی بیش از حد هوای تهران هم مزید بر علت شد که هم من هم شما مریض بشیم. منکه کل هفته قبلو به سختی گذروندم. بابا احسان خیلی کمک کردن تا حال من رو به بهبود بره. با توجه به اینکه نمیتونستم قرص مصرف کنم بسیار دید خوب شدم و یکهفته مریضی موند تو بدنم. هنوز هم تهوع های صبحگاهی و گاهی عصرگاهی دارم. توان بدنیم کم شده. اما ان شالله رو به بهبودم. شما هم نگران منی. همش میگی چرا تهوع داری برو دکتر. ارتینی مامان که منتظر یه خواهر جونه. لباسمو مید...
9 دی 1394

کنسرت ارف 1- آذرماه 1394

یه روز به یادماندنی 22 آذر ماه 1394 اولین کنسرت موسیقیتون بعد از گذروندن سه ترم. چه استرسی ما مامانا داشتیم. برای هماهنگی لباساتون. خیلی خیلی خوب برگزار شد. کلی هم از فامیلای بچه ها اومدن. از طرف ما هم مامانی نجاه اومد فقط. خیلی شوق داشتم. یعنی با ورودتون به سالن اشک تو چشام جمع شد. به امید روزای موفقتر و بزرگتر.   ...
9 دی 1394

اندر احوالات آرتین خان - پاییز 94

پسر یدونه مامان دوباره اومدم که برات بنویسم و عقب موندگیهامو جبران کنم. البته تا جاییکه یادم باشه. سه شنبه 14 مهر: تولد سبحان عزیز یکی از همکلاسیهای موسیقیت. خاله شهره زحمت زیادی کشیده بودن و به ما هم خیلی خوش گذشت. از دیگر دوستات نهال، آرنیکا، کیاراد و هانا در جشن حضور داشتند. این جشن برای مامانا و بچه هاشون بود. و دی جی مخصوص کودک داشتن. بنابراین حسابی بهت خوش گذشت. پنجشنبه 16 مهر: روز جهانی کودک بود و ما هم یه کیک برات گرفتیم و رفتیم خونه ی مامانی نجاه و برات یه جشن کوچولو گرفتیم. 23-25 مهر ماه سفر به شمال: با خانواده عمو فرید سفری داشتیم به شمال که خیلی خیلی بهمو...
9 دی 1394

سفر به استانبول - مهر94

عشق مامان  امسال مهرماه یه سفر داشتیم مجدد به استانبول. از اونجاییکه شما یکسال بزرگتر شدی خیلی بیشتر متوجه میشدی و خیلی بیشتر بهت خوش گذشت. و ما رو هم همه جا بیشتر یاری میکردی. روز عید قربان روز اولی بود که اونجا بودیم. اونروز همه جا تعطیل بود. بنابراین دوباره اولین جا رفتیم جزیره بیوک آدا. اون روز خیلی گرم بود و من اکثر لباسایی که اورده بودم برات لباسای گرم بود. مجبور شدم لباستو درارم و با زیرپوش باشی.   اینجا هم سینما سه بعدی واقع در اکواریوم اصلی. تا زمانیکه نوبتمون بشه شما هم بیکار ننشستی ...
9 دی 1394

تولد 4 سالگی آرتین خان اول با تم توماس

نازنینم مهربونم 13 شهریور امسال 4 سالگیت تموم شد و وارد سن 5 سالگی شدی. انشالله همیشه سالم و پاینده باشی. امسال هم مثل پارسال دو سه تا تولد داشتی. روز تولدت 13 شهریور مهمون داشتیم. منم یه کیک فوری پختم تو هم کلی حال کردی و شمع فوت کردی. البته با الینا جون نوبتی. از شانس خوب ما بعد از 8/5 سال که ازدواج کردم یکی از خاله جونام اومد تهران و اومد خونه ما. با پسر و عروس و نوه گلش. البته فقط خاله جون و شوهرشون نیومده بودن بقیه اومدن و تو کلی با الینا جون دوستی. من هم فقط به کیک بسنده کردم. چون جشن اصلیت 19 و 26 شهریور بود. اینم کیکت روز 19 شهریور بالاخره بعد از کلی بدو بدو مراسم جشنت به بهترین نحو برگزار شد. و همه مهمونا راضی...
12 مهر 1394

آرتین خان اول در بهار و تابستان 1394

پسر نازنینم اومدم برات از بهار و تابستون 94 مون بگم. البته با توجه به اینکه من خیلی دیر دارم مینویسم ممکنه یه چیزایی یادم رفته باشه. مثل هرسال لحظه سال تحویل رو خونه مامان فاطی و بابایی بودیم. و بعد دو سه روز با هم رفتیم بجنورد پیش خانواده مامان فاطی، یعنی مادرجون و باباجون من و خاله ها و داییم. ما خیلی دیر به دیر میبینیم اونا رو. بنابراین تعطیلات طولانی نوروز بهترین فرصته.    خاله الهه و یاسان گلی هم که عیدو اسفراین بودن. یه قرار گذاشتیم و با هم رفتیم بش قارداش. ما از بجنورد اونا از اسفراین. دیداری تازه کردیم و خیلی خوش گذشت. برعکس اون روز خیلی هم سرد بود. خانواده خاله الهه هم بودن...
9 تير 1394