حرفای یواشکی 1
دو هفته ای هست که متوجه شدیم یه نی نی کوچولو تو دل مامانه. برای این نی نی مون هم مثل شما برنامه ریزی کردیم. دکترامو رفتم و چکاب کلی شدم تا بتونم برات یه همدم سالم و خوب مثل خودت بیارم. هفته قبل سرماخوردم و این الودگی بیش از حد هوای تهران هم مزید بر علت شد که هم من هم شما مریض بشیم. منکه کل هفته قبلو به سختی گذروندم. بابا احسان خیلی کمک کردن تا حال من رو به بهبود بره. با توجه به اینکه نمیتونستم قرص مصرف کنم بسیار دید خوب شدم و یکهفته مریضی موند تو بدنم. هنوز هم تهوع های صبحگاهی و گاهی عصرگاهی دارم. توان بدنیم کم شده. اما ان شالله رو به بهبودم. شما هم نگران منی. همش میگی چرا تهوع داری برو دکتر. ارتینی مامان که منتظر یه خواهر جونه. لباسمو میده بالا و میگه زود بیا دیگه. فدای پسر مهربونم. بهت میگم خب شاید یه داداش کوچولو باشه. میگی: نه من خودم داداشم. الهی فدای این داداش بشم من.
امروز وقت سونوگرافی دارم. امیدوارم همه چی بخیر و خوشی بگزره. آمین یا رب العالمین.
در مورد وبلاگ هم نمیدونم باید دوتا کنم یا همینو تغییراتی بدم. هنوز تصمیمم رو نگرفتم. اما از اونجا که سرم شلوغ تر میشه فکر کنم باید به فکر تغییر این وبلاگ باشم. برای شما دوتا نازنین هام باشه.
از ته قلبم دوتاتون رو دوست دارم و فعلا تصمیم دارم یه سری پستهایی به اسم حرفای یواشکی و رمز دار بزارم. عاشقتونم. به امید اینکه پشتوانه محکمی برای هم باشید.