9 ماهگی آرتین خان اول
عزیز من، گل من ماهگیت مبارک
9 ماه تو دل من و 9 ماه کنارمونی. از داشتنت به خودمون می بالیم و خدا رو شاکریم. همیشه سالم و سلامت باشی.
روز به روز کارهایی که انجام میدی بیشتر میشن و با هر کار جدیدت من و بابا رو خوشحالتر از قبل میکنی.
تو این ماه هم پیشرفتهایی داشتی:
1- دیگه کامل میشینی و زیاد حالت خوابیده رو دوست نداری. هر از چند گاهی، سقوط داری که خیلی هم بهت برمیخوره و گریه می کنی ولی زود یادت می ره.
2- فدای اون خنده هات بشم. انقدر پسر خوش اخلاقی هستی (ماشالله)، هر کی بهت میخنده، شما هم بهش میخندی. خیلی از کسی که جدید دیدی غریبی نمیکنی. یه خجالت کوچولو و بعدش هم باهاش کلی دوست میشی.
عاشق بابا هستی و بابا هم عاشق تو. وقتی از سر کار میاد و زنگ میزنه، نگاهت به آیفونه و تا آیفون خاموش میشه به در نگاه میکنی. فکر کنم دیگه میفهمی مدت زمانیکه طول میکشه تا بابا احسان بیاد بالا، چقدر طول میکشه. عاشقتم پسر باهوشم.
خیلی علاقت به پستونک کم شده. برات یه پستونک سایز 2 خریدم که بیشتر از یک ثانه تو دهنت نگه نمی داری. اون قبلیها رو هم خیلی خیلی کم میخوری. دیروز هم که بیرون رفته بودیم، اصلا یادم رفته بود برات پستونک بردارم که خدا رو شکر بهانه نگرفتی.
تو این ماه دوتا مرواریدهات دراومدن و انشالله تا چند روز دیگه برات آش دندونی می پزم. مرواریدات دارن بزرگتر میشن و شیطنتهات بیشتر، منظور از شیطنت اون گاز گرفتناته. چند روز اول خیلی زبونت رو به دندونات میزدی ولی الان کمی بهر شدی. آخه مامانی دندونات کج میشن، اینکار رو نکن.
عاشق دویدنی. بابا میذارتت زمین و زیر بغلت رو میگیره، چنان دویی میکنی. پاها جلوتر از شکم و سر میرن. از رو زمین که بر میداریمت، تو هوا هم راه میری.
چندباری خودت رو بلند کردی، به حالت چهاردست و پا ولی هنوز موفق به جلو رفتن نشدی.
مهارت زیادی تو روروئک سواری داری. تو آشپزخونه برای خودت ویراژ میدی. تو حال هم که می ذاریمت، یه سره با پایه های صندلی غذات و صندلی میزناهار خوری بازی میکنی. دیشب هم دیدیم صدات نمیاد، دیدیم رفتی زیرمیز و نمیتونستی بیای بیرون. داشتی تلاشت رو میکردی، ولی سرت گیر کرده بود. بابا اومد کمکت کرد و شما هم چون سرت سائیده میشد گریه کردی.
همه کارات رو با انگشت نشانت انجام میدی. بهت نون میدیم، سعی میکنی با یه انگشت بگیری. وقتی با روزروئک تو آشپزخونه ای، از زیر سبد سیب زمینی انگشتت رو می زنی تا سیب زمینیها بیفته. همش باید سیب زمینی ها رو از زیر گاز و کابینت جمع کنم. تو ماشین میشینیم هم سعی میکنی با همون انگشت قفل رو باز کنی، فلش رو دربیاری یا ناخنت رو به دیواره های ماشین میکشی. بماند که همون انگشتت رو سعی می کنی تو دهن و بینی و گوش و چشم همه بکنی. جالب اینه که این ناخنت اصلا بلند نمیشه، از بس که به همه جا میکشی. باز هم خدا رو شکر زیاد دستت رو تو دهنت نمیکنی.
پنجشنبه گذشته از سر کار اومدم و دیدم کنار بابا دراز کشیدی و داری شصت پاتو با لذت میخوری. یادته گفته بودم دوست دارم از اولین باری که انگشتت رو میخوری عکس بگیرم، متاسفانه موفق نشدم.
خیلی با پاهات بازی میکنی. معولا پاهات رو تو دستات میگیری، در حال شیرخوردی، در حال تلویزیون دیدن، در حال غذا خوردن و ... .
عاشق کارتون هستی، خاله شادونه و توپولوها رو نگاه میکنی، شبکه Persian toon تبلیغات باب اسفنجی و تبلیغات پنگوئنها رو خیلی دوست داری. کلا برنامه هایی که آهنگ داشته باشن. چنان غرق بعضی کارتونها میشی که هرچی صدات میزنیم یا جلوی چشماتو میگیریم اصلا توجهی نمیکنی. البته گاهی اوقات که کاری هم انجام نمیدی، هرچی صدات میکنیم به روی خودت نمیاری. خیلی بلا شدی.
دیگه فعلا چیزی به ذهنم نمیرسه. امروز تعطیلم. مامان جون فاطمه و خاله سپیده و دایی محمد و فریبا جون تو این تعطیلات مهمون ما هستند. فعلا که همه خوابن. من برم صبحانه رو آماده کنم. بقیه رو بیدار کنم، تا بریم بیرون.
عاشقانه دوست دارم