آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

5 ماهگی آرتین خان اول

1390/11/13 13:26
نویسنده : مامان آرتین
586 بازدید
اشتراک گذاری

 هم زبونم

پنج ماه از باهم بودنمون گذشت.

 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز فونت زيبا سازفونت زيبا ساز

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

 

عزیزم تو این ماه کارهای زیادی یاد گرفتی:

1- دور زدن. وقتی که می ذارمت و می رم کارامو بکنم میام میبینم 90 درجه دور زدی.

2- غلت زدن. روز اربعین یکبار غلت زدی و دیگه اینکار رو نکردی تا روز جمعه 7 بهمن ساعت 8 یا 9 شب بود که یکبار دیگه غلت زدی و شنبه هم 5 بار غلت زدی و اینطوری بود که غلت زدنهات شروع شد. البته هنوز نمی تونی برگردی. هربار که غلت می زنی و پس از اینکه خسته میشی شمارو برمی گردونیم دوباره غلت می زنی.

3- وقتی گشنت باشه یا خوابت بیاد و حواسم بهت نباشه شروع می کنی به قر زدن مدام تا به دادت برسم.


4- وقتی می خوای بخوابی، اگه برات لالایی نخونم، برای خودت لالایی می گی. اینطوری اِ اِ اِ اِ اِ ... البته با ریتم، تا خوابت ببره. وقتی شمارو میگیرم تو بغلم خیلی راحت تر می خوابی. امیدوارم بزرگتر بشی اینکار برام سخت نشه. البته پسر خوبی هستی، گاهی اوقات رو پا هم می خوابی.

5- برای اینکه نظر ما رو جلب کنی یه وقتایی الکی سرفه می کنی، جیغ می زنی یا از خودت صدا درمیاری.

6- انگشت اشاره دست چپت رو خیلی تو دهنت می کنی. به محض اینکه پستونک از دهنت بیرون میاد. یه وقتایی هم آب دهنت میریزه. خدا کنه به این زودی نخوای دندون دربیاری.

7- پنجشنبه شب رفته بودیم خونه عمو احمد. من شما رو گذاشتم پیش زن عمو و محمد امین و محدثه و رفتم برای پازلت قاب بگیرم. که هنوز خیلی نگذشته بود زن عمو زنگ زد و گفت داری گریه می کنی. وقتی رسیدیم خونه صدات از طبقه دوم تا پارکینگ میومد. تا حالا اینجوری ندیده بودمت. فکر کنم هم گرسنت بوده و هم گرمت بوده. فرداشبش هم نیمساعت بعد از خواب چنان جیغی زدی که ترسیدیم نکنه حشره ای شما رو نیش زده. ولی اینطور نبود فکر کنم تو خواب ترسیده بودی. از پسر خوبی مثل شما این کارها بعیده.

8- انگشتت رو تو حلقه پستونکت می ندازی و شلیک. پرتش می کنی.

9- به جز یکی دوشب، بقیه شبارو خوب خوابیدی. از شب ساعت 12/5-1 شب که شیر می خوری، می خوابی تا 6/5-6 صبح و مامانی هم یه خواب راحت می کنه. قربون پسر نازم برم من. البته امروز صبح ساعت 4/5 بیدار شدی داشتم بهت شیر می دادم. شروع کردی به گریه، تا پستونک گذاشتم دهنت شروع کردی به حرف زدن. بله بیدار بیدار شده بودی و رفتی پیش بابا خوابیدی. پس از کمی حرف زدن، درحالیکه بابا دست به سرت می کشید خوابیدی.

10- به محض اینکه می نشونیمت روی پامون، خودت رو به جلو می ندازی و پاتو به زمین می رسونی و بلند میشی.

اینم عکسی که امروز ازت گرفتیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

ملی مامانه میکاییل
14 بهمن 90 16:39
سلام
واااای که چقدر این بچه ها شبیه همند بیشتر کارهای میکی هم همینطوره یه بار غلت زد دیگه نزد تا چند روز ه پیش ، اما لالایی گفتنش خیلی بامزه بود


ممنون خاله عزیز
مامان آرتین
15 بهمن 90 10:19
قشنگم 5ماهگیت مبارک
عزیزخاله دیگه میتونی غذاهای خوش مزه مثل سرلاک برنج-فرنی-لعاب برنج وآب سوپ وبخوری
تا چاق بشی چله بشی مابباییم کنیم

ممنون خاله جون
دایی مرتضی
15 بهمن 90 13:20
سلام مامان نی نی و سلام خود نی نی جون.

افرین به دایی عزیزم که اینقد کار یاد گرفته.

مامانی، اگه تونستی، از لالایی خوندنش فیلم بگیر و برامون بذار. همینطور از غلت زدنش.


مثل همیشه عالی نوشتی.
راستی، عکسش آتلیه ای هستش؟


نه بابا دایی جون مامانم ازم گرفته. ولی رفتم عکاسی عکس آتلیه گرفتم. بگیرم حتما می ذارم.
نوشین
15 بهمن 90 15:06
پسر خوب و خوشگل، 5 ماهگیت مبارک باشه
هر روز بزرگتر و خوشگلتر میشی و یه عالمه کار جدید یاد میگیری و مامان خوب و مهربونت خیلی قشنگ کاراتو می نویسه و ما هم اینجا کیف میکنیم....
عکستم حسابی خوشگل شده...مثه خودت ماه
مواظب خودت و مامان و بابا باش


ممنونم خاله جون
مامان محمدجان
15 بهمن 90 16:39
عجب شیرین طلاییههههههههههه این وروجک
شلیک پستونکت خیلی باحاله آرتین جون



ههههههههههه. مرسی
منا مامان الینا
15 بهمن 90 16:56
تولد5 ماهگیت مبارک چه زود شد 5 ماه


ممنونم
زهره مامان نیایش
15 بهمن 90 18:16
وای پسر گل چه اقا شده چه بزرگ شده ماشا الله برای خودت لالایی هم میگی خیلی بلایی ها


مرسی خاله جون
مامان علی
16 بهمن 90 15:33
ماشاالله خدا برات حفظش کنه. اپم وقت کردی سر بزن....
مامان بیتا
16 بهمن 90 16:03
ممنون که به ما سرمیزنید
فرزانه
17 بهمن 90 8:11
سلام عشق خاله!!!!قربونت برم که انقد بزرگ و باهوش و بامزه ای عزیزه دلم.دست مامانی ناز درد نکنه که انقد خوب همه چیز و واست مینویسه عزیزم.


ممنونم خاله جونم
مامان ماهان
17 بهمن 90 13:49
آرتین جونم 5 ماهگیت مبارکه عزیزم
چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود که از بارداریت برامون مینوشتی
100000 ماشاالله خیلی بزرگ شده اسپند یادت نره البته من چشمم شور نیست ولی بازم دود کن
به به مامانی دستت درد نکنه چقدر قشنگ کارهای گل پسر رو نوشتی
بوس برای آرتین جون و مامان خوبش


مرسی عزیزم
حسناسادات
17 بهمن 90 18:42
چه ناز شدی ماشالاااااا خاله جون




ممنون
فاطمه
6 شهریور 93 13:37
احیانا محدثه و محمدامین دوقلو نیستن و چهارده سالشون باشه؟؟میشه اگه مشخصاتشون همینه بهم خبر بدید... پسرتون خیلی بامزش خداحفظش کنه و سایه شما و پدرش همیشه بالای سرش باشه
مامان آرتین
پاسخ
عزیزم محدثه و محمد امین دخترعمو و پسر عموی آرتین هستند. محمد امین 8 سالشه و محدثه 5/5 سال