سفری دیگر
قلب مامان
یکماه پیش دایی من که امریکا زندگی می کنه زنگ زد و گفت یه بلیط تهران مشهد می تونی برام بگیری!
کلی ذوق کردم. آخه آخرین باری که اومده بود ایران سال 82 بود. که من و باباجون هنوز ازدواج نکرده بودیم. من هم که هنوز تو مرخصی زایمان هستم و فقط بصورت پروژه ای تو خونه کار می کنم، فرصت رو غنیمت شمردم و گفتم من هم باهاتون می یام. البته من و شما. حالا امشب دایی جون من می رسه، ما میریم دنبالش و میاریمش خونمون. فردا هم ساعت 9:15 صبح راهی مشهد میشیم. و از اونجا میریم بجنورد (آخه مادرجون من یعنی مادربزرگ مادری من و خاله های من بجنورد زندگی می کنن).
تو این 8 ساله که دایی جون من اینجا نبوده خیلی افراد به خونواده اضافه شدن. من با بابا احسان ازدواج کردم، چهارتا پسرخاله من داماد شدن که اسم خانمهاشون به ترتیب که اومدن، سحر جون - خانم وحید عزیز که قراره یه دختر ناناز برامون تا عید به دنیا میاره)، زهرای عزیز - خانم آقا حامد پسرخاله ی بزرگ، هدیه گلم - خانم امین جان و سمانه خانم آقا محمد، دایی کوچیکه من هم یه دختر عسل داره به اسم عسل. و اما گل سرسبد همه شما "آرتین خان اول". می دونی چرا می گم گل سرسبد. آخه من نوه اول هستم و مادرجون (مامان مامانم) به من می گه گل سرسبد، بابایی هم اولین داماده که به اون هم می گن گل سرسبد. و شما هم که نتیجه اول. قربونت برم گل سرسبد.
الان هم چمدونامونو بستیم و منتظریم شب بشه و بریم دنبال دایی جون. فقط امیدوارم سرما نخوری آخه می گن مشهد خیلی برف اومده. بجنورد هم از مشهد سردتره. امیدوارم همه مسافرها به سلامت برن سفر و برگردون، ما هم همینطور.