سفرنامه (بجنورد، مشهد - دی و بهمن ۱۳۹۰)
سلام سلام گل مامان
پسر زیبای مامان به علت نداشتن شارژ لپ تاب یه کم دیر شد. البته سرمون هم اینجا خیلی شلوغه. هر روز یا مهمون داریم یا میریم مهمونی. به هر حال ...
دوشنبه 19 دیماه ساعت 9:15 با هواپیما رفتیم مشهد و ناهار رو خونه مامان جون فاطمه بودیم. بعد از ظهر ساعت 4 بعداز ظهر به سمت بجنورد به راه افتادیم. بابا احسان هم چهارشنبه به ما پیوست. کلی از فامیلها که برای دیدن دایی می اومدن، شما رو هم برای اولین بار می دیدن. همه مهمونها دور شما جمع میشدن. دایی هم می گفت: "آرتین خان کار و کاسبی ما رو به هم زده. همیشه که میومدم همه دور من جمع میشدن ولی همه دور آرتین جمع شدن." البته شوخی می کرد چون خودش از همه بیشتر دور و برت هست و باهات بازی می کنه. آخه گل پسرم دل همه رو بردی. فدای پسر دلربا بشم.
روز شنبه 24 دیماه، حدود 8 شب وقتی می می خوردی گذاشتمت روی پتو و رفتم تا برات پوشک بیارم. دیدم بابا احسان اومده پیشت. به بابایی گفتم چرا روی این پتو آرتین رو برگردوندی. بابا هم به من گفت من فکر کردم شما دمر گذاشتیش. خلاصه کاشف به عمل اومد که آرتین خان برای اولین بار غلت زد.
دیگه سفرمون داره به پایان می رسه. پس فردا هم صبح می ریم مشهد و روز دوشنبه شب می ریم تهران. بابا احسان هم که برگشته تهران، دلش برای شما پر می زنه.
به زودی برمی گردم با عکسهای سفر ...