چکاب چهار ماهگی
دردانه ام
امروز یعنی چهارشنبه 90/10/14 برای زدن واکسن چهارماهگی و همپنین چکاب رفتیم مرکز بهداشت نزدیک خونمون که دکتر اطفالت معرفی کرده بود. واقعا پرسنل خوبی داشت. ازشون ممنونیم.
باز هم هزاران بار خدا رو شکر که همه چی خوب بود.
موقع زدن واکسن دوباره مامان دل نازکت (مثل واکسن قبلی) نتونست تو اتاق بمونه و وقتی خانم پرستار گفت یکی بیاد باهاش حرف بزنه و پاهاشو بگیره من فرار کردم بیرون اتاق و باباجون که مرد با دل و جرئتیه موند پیشت. ولی ایندفعه خیلی بهتر از واکسن دوماهگیت بود. فقط یه جیغ کوچولو زدی و وقتی اومدم لباساتو بپوشونم آروم شدی. از وقتی اومدیم خونه هم همش خوابیدی. فقط بیدارشدی، شیر خوردی و دوباره خوابیدی تا همین الان که دوباره قطره استامینوفن دادم بهت و گذاشتمت روی پا تا بخوابی. ولی فکر کنم دیگه خوابت تموم شده. الان هم که دارم پستت رو می ذارم داری تلویزیون نگاه می کنی. الهی قربون اون چشای خوشگلت برم من دلبرم.
خدا کنه تا شب هم آروم باشی و مشکلی برات پیش نیاد اصلا تحمل ناراحتیت رو ندارم. ای همه وجودم.
اینم نتیجه چکاپ چهار ماهگیت:
وزن: 6 کیلو و 500 گرم
قد: 68 سانتیمتر
دور سر: 42/5 سانتیمتر
و اما یه خبر مهم برات دارم پسر گلم.
امروز پنجمین سالگرد ازدواج مامان و باباست.
پنج سال پیش در چنین روزی یعنی 14 دیماه 1385 در یک روز زیبای برفی، من و بابا زندگی مشترکمون رو شروع کردیم. بماند که چه سختیهایی برای به هم رسیدن کشیدیم. اگر فرصتی پیدا کنم حتما برات می نویسم.
همینجا و از طریق وبلاگ شما که نتیجه زندگی شیرین ما هستی و اونو هر روز زیباتر می کنی می خوام به بابایی بگم: "احسان عزیزم خیلی دوست دارم. با تمام وجود برات آرزوی خوشبختی و عاقبت بخیری می کنم. امیدوارم بتونم توی این خوشبختی سهیم باشم. از خدا می خوام به همه آرزوهای قشنگت برسی. تو و پسرم بهترین هدیه هایی هستید که خدا به من داده، امیدوارم لایقش باشم."