بیست و نه ماهگی آرتین خان اول
پسرم نازنینم
بیست و نه ماهگیت مبارک
عشق من چند روزیه که بعدازظهرها پوشکت نمیکنم. ولی چندجای خونه رو تبرک فرمودید. ولی دیروز اولین روزی بود که مرتب بردمت دستشویی و خدا رو شکر جایی رو نجس نکردی. دارم سعی میکنم برای مامانی اینا بلیط بگیرم بیان تهران و چند روزی رو پیش ما بمونن. هم اینکه شما بمونی پیششون و کل روز رو پوشک نداشته باشی تا انشالله عادت کنی. آخه تو مهد هم مربیت سودابه جون میگه هروقت بچه ها می رن دستشویی شما هم دوست داری بری. موفق باشی گلم.
تو این مرحله چندبار حرص منو دراوردی. بهت میگم بریم دستشویی میگی: "تازه یفتم" یا "منکه تازه جیش کَدَم". حتی اگه یکساعت پیش رفته باشی. بعد هم در میره.
تو این ماه عادت به تنها خوابیدن کردی، اونم تو حال. تو تختت میذارم، یک ساعت بعد بیدار میشی و گریه میکنی و در همون حالت دستات رو بلند می کنی، یعنی منو بیار بیرون. دیگه حاضر نیستی رو تخت پیش ما هم بخوابی (خدا رو شکر). فقط شبی دو سه مرتبه بیدار میشی و نق میزنی. برات شیشه درست میکنم. یه وقتایی هم میگی: "مامان بیا بخواب". من هم (یه وقتایی بابا) میایم کنارت دراز میکشیم تا خوابت ببره.
قبلا هنگام خواب حتما باید دست منو می گرفتی یا می گفتی :" شیکم". و دست میکشیدی. اما خدا رو شکر هر دو حالت خیلی کم شده و خدا رو شکر خیلی مستقل شدی.
خیلی ادا درمیاری. قبلا همش به هرکی نگاه می کردی میگفتی: "گیه کن" و دلت میخواست ادای گریه کردن دربیاریم. حالا خودت صدای گریه درمیاری و میگی: "گیه کَدَم". جدیدا هم میگی "قَ کن" یعنی قهر کن. منم چشامو به حالت قهر درمیارم و شما کلی لذت میبری. البته اصلا دلم نمیخواست اینطوری بشه و دوست داشتم با قهر کردن ناراحت شی و به حرفم گوش بدی. اما بچه های این دوره و زمونه اید دیگه، چه کنم.
خیلی حرفاتو میکشی، درست حرف میزنی و هر روز هم جمله بندیت بهتر میشه. خیلی هم زود پسر خاله میشی. یه وقتایی به بابا احسان میگی: " اِسان" البته معمولا تحویلت نمیگیریم تا بگی بابا احسان. به دایی بابا همه میگن حاج جواد. ما هم میگیم دایی جواد. نمیدونم شما چرا تاکید داری "جواد". و خیلی دوسش داری و مرتب میگی: "بریم خونه جواد". الته زننایی و یویا (زندایی و رویا) رو هم خیلی دوست داری.
یه وقتایی موقع برگشت از مهد تا نزدیک خونه میشیم و متوجه میشی داریم میریم خونه، شروع میکنی به غر زدن "نییم خونه".
یه روز اومدم مهد دنبالت، بارون اومده بود. گفتی: " مامان ماشین ششتی؟". گفتم: "نه مامان". گفتی: "بابا ششته؟"، گفتم: "نه مامان بارونه". حالا دیگه برف و بارون رو یاد گرفتی. دو سه روز پیش هم که برف میومد، همش می گفتی: "مامان بف اومده، آیه؟" منم گفتم: " آره مامان جون برف اومده."
موقع حرف زدن هم حرفاتو میکشی.
رنگهای اصلی رو خوب یاد گرفتی "زد = زرد" ، " گمز = قرمز" ، "آبی" ، "سز = سبز" ، "سیاه" ، "سیفید=سفید"، "نانجی = نارنجی" ، "صواَتی = صورتی". البته نارنجی و صورتی رو یه وقتایی یادت میره.
فعلا بیشتر از این یادم نمیاد عزیزم. حالا هرچی یادم اومد تو پستهای بعدی میزارم.