اولین آرایشگاه
جون مامان
جمعه بیست و هفتم دی ماه برای اولین بار بردیمت آرایشگاه. شما هم مثل آقاها نشستی تو صندلی البته با کمی ترس. تمام مدت آروم بودی ولی تا سشوار رو روشن کرد، گریه آغاز شد. اما خدا رو شکر زود تموم شد.
و بالاخره پس از اتمام کار. البته خیلی موهاتو کوتاه نکردیم، فقط در حدی که تو چشات نره و یه کوچولو مرتب بشه.
و چند تا عکس از غذا خوردن آرتین خان اول:
پنجشنبه 26 دیماه صبح من رفتم جلسه و شما هم با بابایی رفتی شرکتشون. بعداز جلسه، همکارم ما رو دعوت کرد و با هم رفتیم دربند. شما و بابایی هم به ما پیوستید.
و اما با توجه به اینکه من از خونوادم دورم، یه گروه فامیلی وایبری تشکیل دادیم که کلی شبا با هم میگیم و میخندیم. عکسهای هم رو میذاریم و خلاصه من کمتر احساس دوری میکنم از اونا. چندتا عکس وایبری
مامان جون و بابا جون عزیز من (مامان و بابای مامانم) و امیراحمد نوه خاله بزرگه
این هم الینا جیگر پسرخاله من (عمو وحید و خاله سحر)
این هم یه عکس هنری از امیر احمد نازنین تو خواب