اندر احوالات آرتین خان اول
عزیز دل مامان
الهی مامان فدات شه که: موقع لباس پوشیدن تا لباس رو از سرت می پوشونم دستاتو یکی یکی میدی بالا تا آستین هات رو هم بپوشونم.
الهی مامان فدات شه که: پریشب تو اتاق و تخت خودت خوابیدی. ساعتهای ٢:٢٠ ، ٣:٣٠، ٤:٣٠ و ٥:٢٥ دقیقه بیدار شدی و شیر خوردی و خوابیدی. از ٥:٢٥ بغل خودم خوابوندمت.
الهی مامان فدات شه که: دیروز اصلا حال نداشتی، نه سرلاک خوردی، نه سوپ و نه عصاره گوشت. فکر کنم تب ١٠ روز بعد از واکسن یکسالگیته. یک کم هم سرماخوردگی. مهدِ و مریضی . شربتهاتم به زور بهت دادم. دوست داشتی همش شیر بخوری و بخوابی. ساعت ١١/٥ شیر خوردی و تو تختت خوابیدی. ساعت ١٢:٤٠ بیدار شدی و شیر دادم و خوابیدی. ولی به محض اینکه می ذاشتم رو تختت بیدار می شدی و گریه می کردی. تبت بالا رفته بود. بابا رو بیدار کردم، برات شربت آورد و دوباره به زور بهت دادیم. شربت و شیرها رو بالا آوردی، دوباره شربت دادیم. تسلیم شدم و شما رو پیش خودم خوابوندم و این بود که تا صبح شیر خوردی و نذاشتی من بخوابم.
الهی مامان فدات شه که: از مهد جوابت کردن. اول گفتن ساعت کاری از ٧ صبح تا ٥ بعدازظهره. ولی حالا میگن باید تا ٣ یا نهایت ٣/٥ بیاید دنبالش. چون مربیت ساعت ٣ میره و شما باید حتما بغل باشی. از اونجا که کادر بعدازظهر کم هستند نمی تونن مسئولیتت رو قبول کنن. حالا نمی دونم چه کار کنم هم به این مهد عادت کردی و هم تقریبا جزو مهدهای خوب این منطقه است. حالا ببینم چه میشه کرد.
الهی مامان فدات شه که: شما رو صندلی غذات میذارم تا به کارهام برسم. اگه از جلوی دیدت دور شم می چرخی تا پیدام کنی. یه وقت می بینم بلند شدی رو صندلی. بابا هم خیلی می ترسه بیفتی. نمیدونم آخه مگه تو آکروبات باز هستی. حرکاتت عین آکروباتیست هاست.