خبرهای تولد
گل مامان
جشن تولد یک سالگیت بالاخره تموم شد. اینهمه استرس و برنامه ریزی بالاخره گذشت. چی مونده برامون. یه خاطره خوش و یه عالمه خستگی. تمام بدنم درد میکنه. خوابم میاد. ولی خوب بود و جای همه دوستان خالی.
پنجشنبه شب تا لحظه ای که مهمونا بیان داشتم کار میکردم. بالاخره آماده شدم و شما رو هم آماده کردم. مهمونا هم سر رسیدن. اول خیلی خوش اخلاق بودی، بغل همه رفتی و دست میزدی. حدود ساعت 10 خواستم شام رو بیارم، خاله نهال گفت اول کیک رو بیار عکسا رو بگیریم تا آرتین شارژه. اما تا اومدیم عکس بگیریم همش برمیگشتی سمت من. هم خوابت میومد و هم شیر میخواستی. دوباره بساط کیک جمع شد. چون شما کمی خسته شده بودی، کارهام کمی عقب افتاد و دوستامون همه تو آماده کردن میز بهم کمک کردن. واقعا دستشون درد نکنه. شام که آماده شد، از مهمونا دعوت کردم بیان دور میز و از خودشون پذیرایی کنن. من هم عذر خواستم و رفتم تو اتاق تا بهت شیر بدم و کمی بخوابونمت. شیر خوردی اما خواب ... . رفتیم بیرون و همه از دیدن شما تعجب کردن. شارژ شده بودی. بعد از شام دوباره کیک رو آوردیم و عکس گرفتیم. کلی پشت دوربین برات شکلک درمیاوردن تا شما بخندی. یه جاهایی هم تا میدیدی دوربین هست خودت رو موش میکردی. قربون اون دماغت که وقتی موش میکنی گرد میشه.
خلاصه عکسها گرفته، کیک بریده و کادوها باز شد. دست همه درد نکنه از همشون ممنون.
این مراسم تموم شد و در آخر گیفت بچه ها (ماهان، الینا، غزل و کیارش) رو بهشون دادیم و کارت تشکر هم به خونواده ها دادیم و این جشن تولد حدود ساعت یک تموم شد.
اینجا لازمه از دخترخاله هام (عاطف و عطیه)، پسر خاله ام (وحید و خونوادش)، خاله سپیده و دایی مرتضی و البته بابا احسان تشکر کنم که خیلی به من کمک کردن. آخه با بچه کوچیک مهمونی گرفتن خیلی سخته. ولی به عشق تو همه سختیها رو به جون خریدم. البته کار خاصی نکردم. فقط چون شما تازه میری مهد و کمی هم سرماخورده هستی و بهانه گیری میکنی، کارها برام سخت شد.
و اما جشن دوم که فامیلای بابا احسان بودن. جشن رو خونه مامانی نجاه گرفتیم. دستش درد نکنه خیلی خسته شد. این جشن هم به خوبی به پایان رسید ولی برعکس جشن قبلی بیشتر کارها رو دوش من و بابا و مامانی بود.
تو این جشن هم قبل از شام مراسم کیک و عکس انجام شد. این مراسم هم ساعت حدود 12/5 تموم شد.
توی این مراسم هم گیفت محمد امین و محدثه (پسر و دخترعموت) رو دادیم و کارت تشکر هم به خونواده ها.
خدا رو شکر همه چی عالی بود. ولی چون شما خیلی به من وابسته شدی، نتونستم برنامه هام رو اونطوری که میخوام پیاده کنم.
درسته الان خسته ام، ولی راضیم. چون خستگیها تموم میشه و تنها چیزی که میمونه خاطرات خوش تولده.
در ضمن یه دفتر آرزوها برات گرفتیم تا مهمونا برات یادگاری بنویسن.
منتظر عکسهای تولد در پست بعدی باشید.