آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

آرتین در مهد کودک

1391/6/9 12:12
نویسنده : مامان آرتین
671 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم

از روز شنبه چهارم شهریور بردمت مهدکودک. هرچند برام خیلی سخت بود ولی مجبور بودم. البته چون مهدکودک مخصوص دانشگاه الزهراست، خیالم کمی راحته. ولی تا حالا شما همیشه خونه بودی و نمیدونم کی میخوای به مهد عادت کنی!


شنبه ساعت 8 رفتیم مهد. شما هم رفتی بغل مربی و رفتی تو اتاق خودتون. نیمساعت بعد اومدم سرزدم و دیدم بغل مربیت هستی و داری اشک میریزی. الهی قربون اشکات برم مامان جون. من هم گریم گرفت. ولی باید عادت کنی مامانی. ساعت 9 رفتم شرکت. ساعت 11 زنگ زدن و گفتن یه سر بهت بزنم. من هم اومدم و بهت سر زدم و بهت شیر دادم. تو چشام نگاه میکردی و میخندیدی و با دو دست به صورتم میزدی و ذوق میکردی. ولی چه کنم داشتم میرفتم جلسه. بنابراین مربیت از من گرفت و بردت. رفتم جلسه و ساعت 2/5 برگشتم و شما رو با خودم بردم شرکت. انقدر بیتابی کرده بودی و گریه کرده بودی که تا نیم ساعت دل میزدی. تو شرکت هم بغل کسی نرفتی. فکر کنم میترسیدی بری بغل کسیT من برم. با هزار کلک رفتی بغل همکارم و من کارامو کردم و رفتیم خونه. اومدیم خونه و خوابیدیم. شما تا شب کسل بودی و همش دوست داشتی بخوابی. مربیت گفته بود که کم خوابیدی.


یکشنبه و دوشنبه هم با مامانی رفتی. اونجا هم از مامانی جدا نشدی. بچه هایی رو که روی پای مامانی میشستن میزدی. تو هم تنها پسر اتاق خودتون و در ضمن کوچکترین بچه تو نوپاها هستی. یکشنبه که غذا نخوردی. ولی روز دوشنبه غذاتو خورده بودی. مامانی میگفت آرومتر بودی. ولی هنوز مونده تا بهشون عادت کنی.

ولی با این تعطیلات چند روزه امیدوارم تلاشهامون هدر نره.


بابا این چند روز تعطیل بود ولی من نه. من هم مرخصی گرفتم و دوباره برای دیدن بابایی اومدیم مشهد. خدا رو شکر هوشیاری بابایی بالاتر اومده و چشاشو باز کرده. البته من که رفتم ببینمش بهش ارام بخش داده بودن، خوابیده بود. خدا همه مریضها رو شفا بده. آمین.


یه خبر بد که برای اولین بار شما امروز صبح تب داشتی وقتی بیدار شدی دیدم تب داری. سریع فرنی برات درست کردم و شربت سرماخوردگی بهت دادم. دوبار پاشوره کردمت. الان تبت پایین اومده ولی حال نداری. همش غر غر میکنی و میخوای بیای بغل و از من جدا نمیشی. الان به زور رفتی بغل مامانی، بردت تو حیاط. من هم وقت کردم برات پست بذارم. امیدوارم زود زود خوب شی. 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان محمدپارسا
9 شهریور 91 12:52
سلام عزیز خاله الهی فدات بشم و خیلی زود به محیط جدید عادت کنی
سهراب
9 شهریور 91 19:03
روزای اولش سخته آرتین. ولی باید کم کم عادت کنی و هم بذاری مامان به کاراش برسه هم خودت توی مهد کودک با کلی نی نی دیگه دوست میشی.
مامان محمدجان
10 شهریور 91 2:01
سلام عزیزم نگران نباش ایشالله به محیط جدید عادت میکنه عزیزم امیدوارم حال بابایی خوبه خوب شه الهم اشف مرضانا
مامان ارتین
10 شهریور 91 20:42
سعیده جون خیلی خوشحالم که حال بابای آرتین جون بهتر شده ایشالا گل پسری زود به محیط عادت میکنه
مریم مامان ملینا
11 شهریور 91 13:03
اگه از لحاظ مهد و مربی هاش مطمئنی پس زیاد نگران نباش یکم وقت میخواد که آرتین جون به اونجا عادت کنه. انشالا باباجون هم سلامتی کامل پیداکنن. و همینطور آرتین جون هم خوب خوب و سرحال بشه عزیییییییییییییییزم
سميرا
12 شهریور 91 15:53
ان شاله كه هرچه زودتر بابايي مهربون آرتين جونم خوب و سلامت بشه
دایی مرتضی
12 شهریور 91 17:03
یادت رفت بگی مامانی کیلو کیلو مماغ میومد از آرتین خان...
سهراب
15 شهریور 91 20:17
اخی تولدش بود ما نتونستیم تبریک بگیم. تقصیر این نی نی وبلاگ بود که از دسترس خارج بود. آرتین کوچولو ببخشید. تولدت با دوروز تاخیر مبارک
ملی مامان میکاییل
15 شهریور 91 23:28
ای جونم جیگرم کباب شد فدات شم اون تب ماله دندونه تولدش مبارک عسلمون
مریم مامان درسا
17 شهریور 91 10:16
سلام عزیزم الهی قربونش برم من ، آرتینم مهد کودکی شد منم درسا رو از بعد تعطیلات اجلاس بردم مهد ، خیلی خیلی سخته ، منم کلی گریه کردم ایشالا بابائی هم حالش زود خوب بشه ، یه بوس گنده برای آرتین جون
خاله نسيم
18 شهریور 91 8:45
اي جونم سعيده جون هاز همون اول پست چشام پر اشك شد اما اينو ميدونم بچه هاي مهد اجتماعي تر از بچه هاي ديگه ميشن آرتين خان ماهم شايد از سال بعد بره مهد استي ايشالا حال بابايي هم زود زود خوب ميشه
مهدیس
18 شهریور 91 10:34
سلام خاله ازتون میخواستم که کمکم کنین و تو وب کودک من به عکس من (شماره ی 6مهدیس)رای بدین رای گیری از 18شهریور تا دوشنبه 20شهریور ادامه داره روی پسر ماهتونم ببوسید منتظر رایتان هستم
مامان امیر علی مردانی
18 شهریور 91 13:27
تولد پسرم گلم مبارک ماشاله یه سال گذشت خیلی زود گذشت ایشاله دامادیت ارتین خان ... بوس بوس بله از سی دی وبلاگ خیلی راضیم مثل یه دفتر می مونه میشه ورق زد خیلی برام قشنگ و جالب بوددد
فاطمه (مامان آیلین)
19 شهریور 91 9:40
ای جانم اولش خیلی سخته ولی آروم آروم همه چی ردیف میشه مامانی خودتو آماده کن واسه انواع مریضیا البته میدونم این حرف قشنگی نیست ولی واقعیته میگم بهت که وحشت نکنی و آماده باشی البته ایشالا ایشالا که آرتین این مرحله اول مهد کودک رو بدون مریضیبگذرونه دختر منکه 3 ماه اول مهد رو مریض بود تقریبا 99 درصد دوستام که بچه هاشون رفته مهد این تجربه تلخ رو داشتن .
مامان اراد
2 آذر 91 11:25
سلام سعیده جون مرسی عزیزم. ایشالا همیشه پسرخوشگلت سلامت باشه