اندر احوالات آرتین خان اول
عزیز دردونه مامان
روز به روز بزرگتر میشی و جذابیتهات بیشتر و البته شیطنت هات هم بیشتر میشه. و اما اتفاقات این چند روز:
روز 18 خرداد با مامانی فاطمه و خاله سپیده و بابا احسان به قم و جمکران رفتیم و این اولین سفر شما به اونجا بود.
روز جمعه 3/19 برای اولین بار موهاتو کمی کوتاه کردیم آخه نامرتب شده بود.
از 3/20 با یه دستت انگشتای دست دیگه تو باز و بسته میکنی و انگاری داری می شمری 1، 2، 3 و ...
قبل از سینه خیز رفتن، با غلت زدنهای پشت سر هم به یک چشم به هم زدنی از اینور اتاق به اونور می رفتی.
روز چهارشنبه سی و یکم خرداد، برای اولین بار سینه خیز رفتی. کارهات خیلی بامزه اس. دست راستت رو زیر سینه ات قرار می دی و با سعی و تلاش خودت رو جلو میکشی. جالبه که انگاری داری شنا میکنی. کلی پاهاتو بالا و پایین میبری تا بتونی بری جلو. البته الان مهارت پیدا کردی.
روز پنجشنبه اول تیر هم حالت چهاردست و پا میشدی یک کم میرفتی جلو و می افتادی. اینکار رو میکنی و یکی دوبار هم سرت خورده به میز وسط یا به مبلها.
چند روزیه که همش با روروئک زیر میز ناهارخوری میری و سرت میخوره به لبه میز و . یا به مبلها فشار میاری و اونهایی که کامل رو سرامیک هستند رو جابه جا میکنی.
روز جمعه ساعت ٩ شب خوابیدی و بابا هم شما رو برد رو تخت خودمون گذاشت که بخوابی. دورو برت رو هم بالش چیده بود. اما یه دفعه صدای بلندی از تو اتاق اومد و بعد هم صدای گریه. هردومون به سمت اتاق دویدیم و دیدیم بـــــــله، شما دمر افتادی پایین تخت و دستات زیرت مونده. ولی خدا رو شکر هیچ مشکلی پیش نیومده بود. فکر کنم دستات رو زیرت قرار داده بودی و ضربه زیادی به سرت نخورده بود. آخه نوع گریه ات از روی ترس بود نه درد. الهی بگردمت. از این به بعد باید خیلی مراقبت باشیم، دیگه تکون خوردنات خیلی زیاد شده.
روز سه شنبه 6 تیر، از سر کار که برگشتم مامانی گفت شما امروز برای اولین بار دست دستی کردی. قربون دستای کوچولوت برم من. برای من هم چندباری اینکار رو انجام دادی ولی یه دستت مثل مشت بود و یه دستت باز. گاهی دو دستت هم باز میشد.
چند روزی هم بای بای می کنی. ولی مداوم نیست. گهگاهی دستی تکون میدی.
با شنیدن آهنگ نانای میکنی. رو دو دستت بلند میشی و خودت رو تکون میدی.
شما امروز نیم ساعت بیشتر نخوابیدی و همش داری قر می زنی. نمیدونم چت شده نه شیر میخوری و نه میخوابی. دیگه نمیدونم از دستت چکار کنم.
مدام با روروئکت اینور و اونور می ری یا سیم مودم رو میکشی یا میری سراغ سبد سیب زمینی و پیاز و به سمت خودت میکشی و با پیازها بازی میکنی. گاهی هم صندلیهای ناهارخوری رو به سمت خودت میکشی و سعی میکنی به سمت خودت بکشی.
خیلی خطرناک شدی. با روروئک میری سراغ پریز برقها و میخوای انگشتت رو داخل کنی. فعلا که پسب زدم ولی باید براش محافظ تهیه کنیم.
واقعا زحمت کشیدی، پس از کلی قرو لند ساعت 10 به مدت 10 دقیقه خوابیدی و الان بیدار شدی و داری شیر میخوری. خدا امشب رو بخیر کنه. فردا هم باید با هم بریم سر کار. آخه مامانی نمیاد و از طرفی همکارام میخوان شما رو ببینن. پنجشنبه ها هم کارمون کمتره.
امیدوارم چیزی یادم نرفته باشه. حالا اگه یادم رفته بود تو پست بعدی بهش اشاره میکنم.
فعلا شب بخیر (هرچند هنوز بیداری)