گزارش 4 روز اخیر
عشق مامان امروز 4 روزه که اومدیم خونمون. روز شنبه ساعت 4 از مشهد حرکت کردیم. تمام راه خواب بودی و اصلا اذیت نکردی. قربونت برم الهی. فقط چندبار بلندشدی و شیر خوردی. بعد هم مثل گل پسرای خوب دوباره خوابیدی. ساعت 2 نیمه شب رسیدیم. دیگه خواب شما تموم شده بود ولی من و بابا خیلی خوابمون می یومد. دو ساعتی رو خوابیدی. یه دفعه با دل درد بیدار شدی و نذاشتی ما بخوابیم. هرچند اصلا گریه نمی کردی، فقط نق می زدی و معصومانه درد می کشیدی. صبح بابایی رفت سر کار و من و شما اولین روز تنهاییمون رو سر کردیم. تا ساعت 2/5 بعداز ظهر دل درد داشتی و من هم داشتم از بی خوابی از پا درمی یومدم. از ساعت 2/5 که بهتر شدی با هم حدود 2 ساعت خوابیدیم که خیلی خوب بود. این دل درد کم و بیش تا دیروز ادامه داشت. اما خدا رو شکر امروز دیگه دل درد نداشتی.
روز دوشنبه مامانی (مامان بابا احسان) اومد خونمون و بعداز ظهر شما رو نگه داشت تا من خوابیدم. بعد از خواب دوتایی رفتیم حمام و شما رو گذاشتم تو وان، کلی دست و پا زدی و کیف کردی.
و اما امروز، من و شما دومین روز تنهاییمون رو گذروندیم. وقت بیشتری با هم گذروندیم. ولی عسل مامان، نمی دونم چرا هنوز نمی خندی. فقط وقتی که خواب هستی می خندی. خیلی دوست دارم وقتی باهات حرف می زنم برام لبخند بزنی، هرچند وقتی باهات حرف می زنن خیلی تلاش می کنی حرف بزنی ولی نمی خندی.
عکسهای آرتین جونم در ادامه مطلب ...
عشق مامان امروز 4 روزه که اومدیم خونمون. روز شنبه ساعت 4 از مشهد حرکت کردیم. تمام راه خواب بودی و اصلا اذیت نکردی. قربونت برم الهی. فقط چندبار بلندشدی و شیر خوردی. بعد هم مثل گل پسرای خوب دوباره خوابیدی. ساعت 2 نیمه شب رسیدیم. دیگه خواب شما تموم شده بود ولی من و بابا خیلی خوابمون می یومد. دو ساعتی رو خوابیدی. یه دفعه با دل درد بیدار شدی و نذاشتی ما بخوابیم. هرچند اصلا گریه نمی کردی، فقط نق می زدی و معصومانه درد می کشیدی. صبح بابایی رفت سر کار و من و شما اولین روز تنهاییمون رو سر کردیم. تا ساعت 2/5 بعداز ظهر دل درد داشتی و من هم داشتم از بی خوابی از پا درمی یومدم. از ساعت 2/5 که بهتر شدی با هم حدود 2 ساعت خوابیدیم که خیلی خوب بود. این دل درد کم و بیش تا دیروز ادامه داشت. اما خدا رو شکر امروز دیگه دل درد نداشتی.
روز دوشنبه مامانی (مامان بابا احسان) اومد خونمون و بعداز ظهر شما رو نگه داشت تا من خوابیدم. بعد از خواب دوتایی رفتیم حمام و شما رو گذاشتم تو وان، کلی دست و پا زدی و کیف کردی.
و اما امروز، من و شما دومین روز تنهاییمون رو گذروندیم. وقت بیشتری با هم گذروندیم. ولی عسل مامان، نمی دونم چرا هنوز نمی خندی. فقط وقتی که خواب هستی می خندی. خیلی دوست دارم وقتی باهات حرف می زنم برام لبخند بزنی، هرچند وقتی باهات حرف می زنن خیلی تلاش می کنی حرف بزنی ولی نمی خندی.