چهل روزگی آرتین خان اول
جیگر مامان روزگیت مبارک.
عسلم امروز آخرین روزیه که مشهد، خونه مامانی هستیم. خیلی بهشون زحمت دادیم. دستشون درد نکنه.
دست مامانی درد نکنه که همه جوره ما رو ساپورت کرد.
دست خاله سپیده درد نکنه که صبحها شما رو نگه می داشت تا من بخوابم. (هرچند شما پسر خوبی هستی و اذیتم نمی کنی ولی چون من با کوچکترین صدای شما بیدار می شم، صبحها کمی خواب آلوده ام)
دست دایی محمد درد نکنه که هرچی لازم داشتیم رو برامون تهیه می کرد.
دست دایی مرتضی هم درد نکنه که هم برامون اینترنت فراهم کرد که بتونم وبلاگت رو آپ دیت کنم و هم زحمت عکسهای خوشگلت رو کشید.
راستی عزیز مامانی، من و بابایی یه سری از عکسهاتو هم زوی شاسی زدیم (با کمک دایی مرتضی) تا به بعضی فامیلها و دوستایی که زحمت کشیدند و برای دیدن شما اومدند هدیه بدیم.
من و بابایی و آرتین ازشون ممنونیم. امیدواریم بتونیم جبران کنیم.