خبرهای جدید
به قول بابایی سلام پیسسسسسسسسسسسسسسسر
دلمون واسه دوستای عزیز وبلاگیمون تنگ شده، آخه چند روزی دایی مرتضی رفته بود مسافرت و به قول قدیمی ها دستمونو گذاشته بود تو حنا. پست جدیدی هم نتونستم بذارم.
خیلی مطلب بود که می خواستم بنویسم ولی فکر کنم خیلیهاش از خاطرم رفته. کاش توی کاغذ می نوشتم. به هر حال.....
اولین و مهمترین اتفاق این چند روز ختنه کردن شما بود. روز چهارشنبه 90/7/6، صبح دایی محمد رفت برات نوبت گرفت، از بیمارستان موسی بن جعفر آخه دکتر اطفال گفته بود این بیمارستان دکتر خوبی داره. ما هم بعد از ظهر بردیمت و حدود ساعت 13:10 دکتر اومد و پرستار شما رو برد تو اتاق تا آمپول بی حسی بزنه. شما هم فقط یک جیغ زدی و تموم شد. 10 دقیقه بعد که برای عمل بردت داخل اتاق، پس از 1 دقیقه اومدی بیرون ولی کوچکترین گریه ای نکردی آفرین پسرم مردی شدی واسه خودت.
ولی خوب یک ربع بعد انگاری بی حسیها رفت و شما شروع کردی به گریه کردن به مدت یکساعت، ولی خدا رو شکر زود تموم شد و دیگه اذیت نکردی. تا اینکه روز شنبه رفتیم پیش دکتر و پانسمانت رو برداشت. آفرین پسملی مامان
دست دایی محمد و مامان جونی درد نکنه این چند روزه که اینجا هستیم خیلی برامون زحمت کشیدن امیدوارم بتونم براشون جبران کنم.
اون اولا وقتی که بیدار بودی باهات حرف می زدیم چشای نازنینتو می بستی یا نگاهت رو به طرف دیگه برمی گردوندی ولی حالا وقتی باهات حرف می زنیم به سمت صدا برمی گردی و با چشات دنبالمون می کنی.
پسری مامان 3-4 روزه وقتی که می ذاریمت تا بخوابی خودتو کج می کنی، یا سرت رو از رو بالش می ندازی پایین. اگه زیر پاهات چیزی باشه پاهاتو می زنی بهش و خودت رو به بالا می کشی. دیگه شیطونیهات داره شروع می شه وروجک
راستی یادته چقدر اون اولا غصه می خوردم لباسهات برات بزرگه و با بابایی رفتیم و یکسری لباسهای کوچولو برات خریدیم. حالا لباسهات داره یکی یکی برات کوچولو می شه و لباسهای دیگه برات اندازه می شه و این نشون می ده که شما داری به شکر خدا روز به روز بزرگتر می شی.
اینم چندتا عکس جدید از آرتین خان اول
در ضمن عکاس این عکسهای نانازت دایی مرتضی است. دستش درد نکنه