تولدی دوباره ...
قربون پسری بشم من
تولدات بالاخره تموم شد. سه شنبه هفته پیش یه تولد با دوستای وبلاگی داشتیم که خیلی خیلی خوش گذشت. بماند که شما وروجکا گاهی دعوا می کردید و گاهی بازی.
بله سه شنبه گذشته 1 مهر 1393 یه دورهمی گرفتیم. البته نمی خواستم اسم تولد رو بزارم که دوست جونیا به زحمت نیفتن. هرچند که کلی هم زحمت کشیدن. اون روز تا ساعت 12 سرکار بودم، مرخصی گرفتم. دوجا برای کیک رفتم که گفتن کیکامون عصر آماده میشه و من بیخیال کیک شدم. اومدم مهد دنبالت و اومدیم خونه. سر راه هم یک کم خرید کردی کردیم. کل این مهمونیو خودم تنهایی برپا کردمش. از خرید گرفته دتا مرتب کردن خونه و غذا و ... البته وسط هفته بود و نمی تونستم بیشتر از این. انشالله به دوست جونیام هم خوش گذشته باشه. به من که خیلی خوش گذشت.
ساعت 4:15 زهراجون مامان ایلیا، خدیجه جون مامان آوا، شیرین جون مامان سما و لیلا جون مامان مشکات رسیدن و منم حاضر نبودم.
تا اونا لباساشونو عوض کنن منم رفتم آماده شم. همین زمانا بود که سمانه جون مامان محمد رهام اومدن و دستشون درد نکنه یه کیک برامون درست کرده بودن و آوردن که با همون کیک جشن گرفتیم. سوده جون مامان مهیار و بعد هم شقایق جون مامان ارشان هم رسیدن و جمعمون جمع شد. شدید 8 نی نی طلا.
رفتید تو اتاق شما بازی کنید که تا اومدم تو اتاق دیدم کل کمدتو آوردید پایین. کلی بازی کردید و چندتا اسباب بازیهاتو شکوندید متاسفانه. من هم با کمک دوستام غذاها رو آماده کردیم و دور هم نشستیم . همه که جمع شدن کلی زدیم و رقصیدیم. شماها هم با اسباب بازیها میومدید تو حال و پیش ما بازی می کردید. خلاصه که مهمونی به خیر و خوشی برگزار شد. یکی از همکارام میگفت فکر کنم تا سال دیگه براش می خوای تولد بگیری.
حالا بریم سراغ عکسا
و اما سی شهریور تولد اشکان خاله بوده، و تم تولدش مینیون بود که من براشون درست کردم. البته خاله سارا خیلی مختصر می خواست.
اینم عکسای تولد:
و اما عروسی سارا دختر خاله بابا احسان هم شنبه 29 شهریور بود که اومدیم خونه و آماده شدیم و رفتیم عروسی
و چند تا عکس جا افتاده از قبل
آرتین و اشکان مشغول بازی
و این هم بعد از خوردن یه عالمه ماکارونی و ماست
وقتی مامانی اینا اومده بودن تهران برای تولدت یه شب رفتیم برج میلاد. سوار چرخونک شدی اما لذت نبردی. اما بجاش دو دور قطار سوار شدی
و آرتین جونم در امامزاده صالح (زیارتت قبول)