آرتین در اردیبهشت و خرداد 93
نازدونه مامان
11 اردیبهشت رفتیم نمایشگاه کتاب و چندتا کتاب و سی دی و بازی برات خریدم. آخراش خسته شده بودی حسابی و همش قر میزدی.
اینم شما در حال بازی با جورچینت
15 اردیبهشت دومین قرار وبلاگی با دوست جونای شما و من بود. که قرار ساعت 5 پارک رازی بود.
حدود ساعت 5:20 دقیقه رسیدیم. البته با کلی بدو بدو. آخه یه خورده برای ماهم مسیرش دور بود و هم اینکه اون سمتها رو بلد نبودم. و همچنین از سر کار یکساعت مرخصی گرفتم و اومدم دبال شما مهد کودک و بدو بدو حاضر شدیم. خلاصه که کلی دوندگی داشتم تا برای دیدن دوستامون بریم.
خاله زهرا مامان ایلیا تا یه جایی تو پارک اومد دنبالمون و ما رو برد پیش دوستامون.
تو این قرار ایلیا جون و مامان زهرا، ارشان جون و مامان شقایق، آواجون و مامان خدیجه، سماجون و مامان شیرین و مهیارجون و مامان سوده بودند.
خاله زهرا زحمت کشیده بودن و برامون کاکا درست کرده بودن. چای و زیرانداز هم ما بردیم. که خیلی کاکا با چای مزه داد. دست خاله هنرمند درد نکنه.
قرار بود براتون سیب و موز و بیسکویت و آبمیوه ببریم. که فقط آبمیوه و بیسکویت خوردین و میوه هاتون موند.
اول نشستیم و چای و کاکا خوردیم شما هم خوراکیهاتونو خوردید و با بادکنکهایی که خاله سوده براتون آورده بود کلی بازی کردی.
ناگفته نماند ایلیا توپ آورده بود و کلی سر توپ با هم کلنجار رفتید.
بعدش رفتیم به سمت شهربازیش که البته سوار نشدین فقط بستنی و این فوت فوتکها رو براتون خریدیم. شما که کلا بستنی دوست نداری در حد یکی دو قاشق. اما حسابی با فوت فوتکه سرگرم شدی. چون تا حالا برات نگرفته بودم کلی تلاش کردی تا تونستی. آفرین پسرم.
اینم عکسای اون روز
آرتین، ایلیا، مهیار
آرتین و ایلیا
آرتین و تلاش برای یادگیری کار با فوت فوتک
اینم سه جوجه آرتین، ایلیا و مهیار در حال خوردن بستنی و بازی
رفیقای جون جونی
بچه ها در حال بازی و ما هم وسط چمنا مشغول
اینم اوا گلی خواب و آرتین جیگر و سماجون همراه ماماناشون
ارشان طلا و مامانیش، خاله زهرا، مهیار سرآشپز و مامانیش
26 اردیبهشت ماشینتو برای اولین بار بردیم پارک و کلی بازی کردی. خیلی دوست داری ماشینتو. تا میگم بریم پارک. میگی: "ماشین قمز ببییم"
23 اردیبهشت مصادف با روز پدر خونه عمه ندا مراسم سیسمونی بود. بابا هم شما رو برد آرایشگاه. مبارکت باشه پسرم.
سه شنبه 30 اردیبهشت با خونواده عمو و فرید و عمو محمود (دوستامون) رفتیم شمال (چالوس). هر کدومشون هم یک پسر داشتن. اشکان جون و باربد جون. کلی با هم بازی کردین و خوش بودید. جالبه اصلا اذیتم نکردی خدا رو شکر. امیدوارم همیشه همینطور بمونی. کنار دریا که رفتیم خیلی خوشحال بودی و همش دوست داشتی بری آب بازی. خلاصه یک کم آب بازی کردی. بیشتر عکسامون هم تو دوربین عمو فریده من چندتا عکسی با گوشیم گرفتم.
سه شنبه رفتیم و جمعه برگشتیم. خدا رو شکر خیلی بهمون خوش گذشت.
این هم چند تا عکس:
بابا و ارشان
شما و اشکان که کلی رو تخت بازی کردین
و اما قرار بعد:
11 خرداد قرار بعدیمون بود باز هم پارک رازی. که باز هم منو شما 5/5 رسیدیم. البته آخرین نفر نبودیم خاله سوده و مهیار جون دیرتر از ما اومدن.
ما که رسیدیم دیدیم به به مراسم 33 ماهگی ایلیا جونه. منم گفتم عهههه آرتینم دو روز دیگه 33 ماهه میشه.
خاله زهرا کلی زحمت کشیده بود. یه درختچه جایی که نشسته بودیم بود که تزئینات رو انجام دادیم جشن با تم انگری برد. خاله زهرا کیک و شربت آورده بودن. جا داره از باباعلی ایلیا هم تشکر کنیم. اونروز خیلی بابت جشن زحمت کشیده بودن.
نفرات حاضر در این قرار: آرتین، ایلیا، ارشان، آوا، مهیار، مشکات (عضو جدید)، امیرحسین (دوست ایلیا) همراه مامانای مهربونشون
خاله سوده هم زحمت کشیدن برامون الویه آوردن. دست گلشون درد نکنه واقعا عالی و خوشمزه
ارشان عزیز من در حال نگاه کردن به کیک
آوا جیگره و مامان گلش
اینم پسر خودم که هر دفعه که دوستاتو میبینی اولش غریبی میکنی و از من جدا نمیشی. تا یک کم یخت باز شه.
تزئینات جشن
کیک تولد
ایلیا و آرتین (البته شما هنوز خجالت می کشیدی) و گوشه تصویر مشکات خانم خانما
وااااااااای عاشق این عکس مهیارم
شما که اصلا الویه نخوردی و همش در حال بازی با بادکنک
مشکات خانوم که واقعا آروم و خانم بود.
این عکس دسته جمعیه خودمون
همچنین خاله زهرا به عنوان گیفت بهتون دفترنقاشی با تم انگری برد دادن. دست گلشون درد نکنه
و اما قرار بعدیمون هم امروزه. لحظه شماری میکنم برای دیدار.
و البته تو دوماه اردیبهشت و خرداد 4 تا نی نی به دوستات اضافه شدن
اولی دختر دختر خاله من مینو جون: 2 اردیبهشت تولد ارنواز نازنین
دومی: دختر عمو الیاس همکار سابقم و جز دوستای خوب ما: 17 اردیبهشت تولد بهار نازنین
سومی پسر عمه ندا: 10 خرداد تولد ایلیا جون
و چهارمی دختر همکارم آقای اسلامی: 18 خرداد (البته مطمئن نیستم روزشو) تولد آوا خانم