پست نوروزی
عشق مامان
یک بهار دیگه رو کنار هم تجربه کردیم. این چند روزه سرگرم بودم و نتونستم برات پستی بزارم. تو تعطیلات 16 روزه ای که کنار هم بودیم خیلی تغییراتت محسوس بود. حرف زدن خیلی تغییر کرده، بعضی رفتارهات بزرگانه تر شده. و اما ...
روز 28 اسفند صبح همکارا تو کارخونه شرکت جمع شدیم و من هم شما رو با خودم بردم. با همکارای آقا خیلی خوب رخورد کردی ولی از خانما خجالت می کشیدی.
بعداز ظهر ساعت 4 بدون حضور بابا و همراه دایی مرتضی و دوستش به سمت مشهد راه افتادیم و حدودا 4 صبح رسیدیم مشهد خونه مامان فاطی و بابایی.
این هم آرتین مامان بر سر سفره هفت سین
بابا احسان که ماموریت رفته بود روز دوم عید به ما پیوست.
اخم کردن آرتین خان اول:
اولین عید دیدنی خونه دایی محمد
روز سوم عید بهمون خبر دادن مادرجون (مامان مامان من) افتاده و جاییش شکسته باید عملش کنن که ما هم سریع رفتیم بجنورد. البته خدا رو شکر یک در رفتگی بود که جا انداخته بودنش و بخیر گذشت.
دو سه روزی هم رفتیم دیدن اقوام بابای من تو شهر اسفراین.
دوباره برگشتیم بجنورد و اینجا بود که عید دیدنی ها شروع شد.
اینجا خونه وحیدجون (پسرخاله من) بابای الینا جون
و اینجا خونه خاله فرحناز
و یکی دوجای دیگه که نشد ازت عکس بگیرم. و سپس دوباره برگشتیم مشهد و دوازدهم شب رفتیم حرم
و بعد از حرم ساعت 1 شب که خیلی خوابت گرفته بود.
اینجا هم سیزده به در که تو حیاط مغازه بابایی رفتیم. چون بابایی مریضه راه دور نرفتیم.
و این هم از تقویم امسالت که نسبت به دوسال پیش خیلی دیر آماده شد. نمیدونم چرا امسال اینطوری شدم. حالا امیدوارم برای تم تولدت مشکل نداشته باشم و اونا رو به موقع آماده کنم.