آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

هشتمین مروارید آرتین خان اول

1391/7/19 10:38
نویسنده : مامان آرتین
686 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دل مامان

هشتمین مرواریدت هم از صدف بیرون اومد. مبارکهههههههه

یه عکس جالب تو سایت رشد (مربوط به مدارس) دیدم گفتم جالبه بذارمش و از روی عکس بگم کدوم دندونت در اومده. دندون پیشین جانبی پایین سمت راست.

 

 

هشتمین مرواریدت مبارک

                         

 قربون اون حرف زدنت که از شنبه یا یکشنبه پیش:

هر وقت میگم غذا می خوری سرت رو به علامت موافق پایین میدی و میگی : بَیی

هر وقت می می می خوای یا اینکه تا می بینی دراز کشیدم سریع میای نزدیکم و میگی : مَ

هر وقت میبینی یک کم ازت دور شدم قر قر کنان میای دنبالم و میگی: ماما

صدف جون (مربی مهدت) میگه یکبار داشته مریم (کمک مربی) رو صدا میزده که شما هم پشت سرش گفتی: مَیَ

بهت گفته بود پسر خوبی باش. باشه. شما هم گفتی: باش

این دو کلمه آخر رو مرتب تو مهد تکرار میکنی. قربونت برم که داری کم کم زبون باز میکنی. هرچند به نظر من دیره. ولی خواست خداست دیگه.

جدیدا هم یاد گرفتی وقتی یه چیزی رو میخوای که بهت نمیدیم، یا میخوای بغلت کنیم، این کار رو نمیکنیم، دهن مبارک رو باز می کنی و بدون وقفه و با صدای بلند گریه میکنی و اشک میریزی. البته خیلی خالی بندیه. تا اون کار انجام بشه گریه هم قطع میشه ولی بخاطر اینکه لوس نشی، سعی میکنم با شعر خوندن یا یک روش دیگه آرومت کنم و وقتی آروم شدی اون کار رو انجام بدم. آخه نمیخوام عادت کنی با گریه به هدفت برسی. امیدوارم اینطور نباشه، آخه من همیشه از این کار بدم میومده.

                       

به یکی از چیزهایی که علاقه زیادی داری، قندونه. هرجا که ببینیش سریع خودت رو میرسونی و مشت میکنی تو قندون و قندها رو میریزی و دوباره جمع میکنی میریزی تو قندون. اما یکی دوبار دیدم که بردی نزدیک دهنت. بنابراین تا بخوای بری سمتش من از شما زودتر میرسم و برمی دارمش. البته به این بهانه که همیشه قندونا در دسترس نیستن، من هم خیلی کمتر قند میخورم.

       

و اما برات بگم از چای خوردن با مکافات. از نوزادی عاشق لیوان چای بودی. الان هم تا چای میریزیم باید جایی بذاریم تا دستت نرسه. چند بار بهت گفتم جیزززززه ولی هنوز درکش نمیکنی. چندبار هم دستت رو زدی داخل چای و دیدی داغه ولی باز دوباره اینکار رو انجام دادی. با انگشتت از دسته لیوان میگیری و میکشی. چند بار هم لیوان آب رو از دسته گرفته و آبش رو رو زمین خالی کردی. یکشنبه هم اولین دسته گلت رو به آب دادی و لیوان رو زدی شکوندی. فدای سرت. ولی بیشتر مراقبت کن.

                     

عین گربه ها از هرجای باریک رد میشی و اگر هم اون وسط گیر کنی از همون گریه های بلند سر میدی.

         

یه چیز جالب و اون اینکه عاشق توت خشک هستی. خیلی ناز توت خشک میخوری. فدای اون توت خوردنت.


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

دایی مرتضی
19 مهر 91 9:47
الهی قربون حرف زدن این قند عسل برم من یه عالمه مامانی دستت درد نکنه اینقد خوب و کامل می نویسی
مامان مانی جون
19 مهر 91 10:32
هشتمین مرواریدت مبارک عزیزم خیلی شیرین شدی قربونت برم عسلم
مامان آرتین
19 مهر 91 12:44
الهییییییییی قربونت برم قند عسل مبارکهههه عزیزم مامانی خیلی عکس قشنگی گذاشتی
فاطمه (مامان آیلین)
19 مهر 91 13:35
دندون کوچولو مبارک باشه ایشالا غذاهای خوشمزه با هاش بخوری و لذت ببری آرتین گل پسر
مریم مامان ملینا
19 مهر 91 14:58
سعیده جون هیچ برای شیرین زبونی هم دیر نیست.
مامانی راستی چرا عکس از آرتین نمیذاری

مامان عسل و آریا
19 مهر 91 16:02
من هم تبریک میگن عزیزم.از طرف من هم ببوسیدش رمز را عزیزم خصوصی فرستادم.بووووووووووس
ملی مامان میکاییل
20 مهر 91 7:42
وای منم همیشه از بچه هایی که با ملحق زدن به خواسته شون می رسیدن خیلی بدم می اومد الانم می بینم میکی اینکارو می کنم واسش اون کارو نمی کنم خوبه آرتین تازه اولین دسته گلش رو به آب داد میکی دقیقا روزی دو تا رو می شکونه حرف زدنشون خیلی بامزش میکی ما هم به نظرم دیر شروع به حرف زدن کرده اما ده روزی داره شروع می کنه
mamane Ali
20 مهر 91 22:42
هشتمین دندونت مبارک خوشکل خاله .. علی هم حرفه ای شده تو رد شدن از جاهای باریک .. هی سرش میخوره این ور اون ور ولی بازم میخواد که رد بشه .. وقتی هم که گیر میکنه مثل آرتینی میزنه زیر گریه
مامان نیایش
21 مهر 91 17:48
مبارکت باشه مروارید های خوشگلت خیلی مراقبشون باشی ها پسرک شیرین زبون
نسیم-مامان آرتین
22 مهر 91 8:33
دندون قشنگ عسلکم شما قند هم نخوری بازم شیرینی
مامان محمد پوریا
22 مهر 91 9:37
مبارکت باشه به سلامتی تا دندونای بعدی
پگاه مامان آرتين
22 مهر 91 9:45
سلام عسل مباركه.ايشالا باش چيزاي خوشمزه بخوري فداي تو
بابا
22 مهر 91 12:48
سلام پسر طلا 1 چیز مامان یادش رفته برات بنویسه اونم اینه که هروقت من میام خونه از دور لبخند خوشگلا میزنی بعدش که نزدیک میشم به من دست می دی خیلی با نمکییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
مامان ارشيدا
22 مهر 91 16:02
مبارك باشه عزيزم هم دندونت هم وبلاگ قشنگت ماماني دستت درد نكنه.
سهراب
23 مهر 91 9:41
فرزانه
23 مهر 91 12:36
وااااییی خدا جون دلم دیگه واست ضعف رفت عشقم.قربونت برم الهی جیکرم انقد ناز و بزرگ شدی عسل خاله