آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

روز بزرگداشت حضرت علی اصغر

1390/9/12 13:33
نویسنده : مامان آرتین
914 بازدید
اشتراک گذاری

 

جمعه اول محرم هرسال، روز بزرگداشت حضرت علی اصغر نامگذاری شده.

ساعت 7:30 صبح از خواب بیدار شدم و شروع کردم به آماده کردن لباسهای شما. بعدش هم شما رو بیدار کردم و شیر خوردی، آماده شدیم. لباسهایی (لباس علی اصغر) که برات خریده بودیم رو تنت کردم و ساعت 8:30 رفتیم مصلی، جهت شرکت در همایش بزرگ علی اصغر. اونجاهم یه سری لباس دیگه دادن. تا رسیدیم اونجا بیدار شدی و از اونجا که عاشق سقفهای بلند و پر زرق و برق هستی همش سقف رو نگاه می کردی و صدات هم در نمی یومد. برنامه جالبی بود. چند وقتی بود که اینطور مراسم رو ندیده بودم. خیلی حالم دگرگون شد. وقتی بهت شیر می دادم تو فکر مادر علی اصغر بودم که شیر نداشته به بچش بده، خیلی سخته مادر شیر نداشته باشه به جیگر گوشش بده.

یه عالمه نی نی ناز هم اونجا بودن. یکی از نی نی ها رو برده بودن بالای سن و گفتند 10 ماهشه  و سرطان داره ناراحت. همه براش دعا کنین. واقعا منقلب شدم. امیدوارم خیلی زود خوب بشه، آخه یه سرما خوردگی کوچولوی بچه ها هم برای مامانا سخته چه برسه به این مریضی بد. خدا به حق علی اصغر شش ماهه شفاش بده و به مامانش هم صبر بده. ساعت 10:30 هم مراسم تموم شد و به سختی برگشتیم  (به علت شلوغی)

ببخش پسرم اگه کیفیت عکسها بده. چون تنها بودم نمی تونستم دوربین رو ببرم و با موبایل عکس انداختم. فقط جهت یادگاری


 

جمعه اول محرم هرسال، روز بزرگداشت حضرت علی اصغر نامگذاری شده.

ساعت 7:30 صبح از خواب بیدار شدم و شروع کردم به آماده کردن لباسهای شما. بعدش هم شما رو بیدار کردم و شیر خوردی، آماده شدیم. لباسهایی (لباس علی اصغر) که برات خریده بودیم رو تنت کردم و ساعت 8:30 رفتیم مصلی، جهت شرکت در همایش بزرگ علی اصغر. اونجاهم یه سری لباس دیگه دادن. تا رسیدیم اونجا بیدار شدی و از اونجا که عاشق سقفهای بلند و پر زرق و برق هستی همش سقف رو نگاه می کردی و صدات هم در نمی یومد. برنامه جالبی بود. چند وقتی بود که اینطور مراسم رو ندیده بودم. خیلی حالم دگرگون شد. وقتی بهت شیر می دادم تو فکر مادر علی اصغر بودم که شیر نداشته به بچش بده، خیلی سخته مادر شیر نداشته باشه به جیگر گوشش بده.

یه عالمه نی نی ناز هم اونجا بودن. یکی از نی نی ها رو برده بودن بالای سن و گفتند 10 ماهشه  و سرطان داره ناراحت. همه براش دعا کنین. واقعا منقلب شدم. امیدوارم خیلی زود خوب بشه، آخه یه سرما خوردگی کوچولوی بچه ها هم برای مامانا سخته چه برسه به این مریضی بد. خدا به حق علی اصغر شش ماهه شفاش بده و به مامانش هم صبر بده. ساعت 10:30 هم مراسم تموم شد و به سختی برگشتیم  (به علت شلوغی)

ببخش پسرم اگه کیفیت عکسها بده. چون تنها بودم نمی تونستم دوربین رو ببرم و با موبایل عکس انداختم. فقط جهت یادگاری

 

روز پنجشنبه هم رفتیم آتلیه برای سه ماهگیت عکس بگیریم، نمی دونم چرا هنگ کرده بودی. همش محو نورهای اونجا شده بودی و به دوربین نگاه نمی کردی. آخه هروقت می خوایم ازت عکس بگیریم سریع به دوربین نگاه می کنی. خلاصه با هر بدبختی ازت عکس گرفتن. ولی اصلا نخندیدی. خدا کنه عکست خوب بشه. از اونجا هم قرار بود بریم خونه عمه جون ندا. عمه جونت خیلی شمارو دوست  داره. شما با مامانی زودتر رفتی و من و بابایی هم رفتیم خرید. یه لباس علی اصغر هم برات خریدیم.

وقت برگشت عمه جون برات یه کادو خوشگل بهت داد، یه ساعت دیواری خوشگل. دستشون درد نکنه.

دیشب ساعت 12 شب با مامانی و دایی ها و خاله سپیده چت تصویری می کردیم. آخه اونا از ما دورن و دلشون برای شما تنگ میشه. شما هم کم نذاشتی و براشون می خندیدی. اولین بار بود که با صدای بلند و طولانی خندیدی. شاید مامانی و خاله سپیده بیان تهران و شما رو از نزدیک ببینن. فکر کنم دل تو دلشون نیست برای دیدن شما. عشقم روز به روز که بزرگ میشی تو دل برو تر میشه. 

راستی یه چیزی یواشکی بهت بگم. فردا میشی سه ماهه. عسلم دوست دارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان مانی جون
12 آذر 90 12:55
وای که چه ناز شده لوگوشو میذارم تو وبم
مامان سام
12 آذر 90 16:10
واااااااااااااااااااااي بيچاره ني ني كوچولوهه خيلي ناراحت شدم ايشالا خدا تو اين شبها و روزها كمكش كنه آمين.منم ميخواستم برم پشيمون شدم آخه مصلي غلغله ميشه .
نوشین
12 آذر 90 16:29
من هر وقت میام اینجا نمی تونم به مامان سعیده ی گل آرتین خان احسنت نگم...بسکه قشنگ خاطرات آرتین جونو می نویسن و آدم لذت می بره از خوندنشون...آرتین عزیز قدر مامان هنر مند و بابای مهربونتو بدون...واقعا تکن... وای چقدر معصوم و خوشگلتر شدی آرتین کوچولو....عکسات خیلی خیلی قشنگن فرشته کوچولو... ساعت خوشگلتم مبارک..دست عمه جونتم درد نکنه.... خوش به حال مامانی و دایی ها و خاله سپیده...من که ندیدمت...کلی هم دلم واست تنگ شده...
نوشین
12 آذر 90 16:30
وای یادم رفت بگم...سه ماهگیت مبارک آرتین خان ماه و خوشگل
مامان محمد پارسا
12 آذر 90 19:18
سلام عزیزم نازی چقدر تو این لباس ناز شدی گلم التماس دعا داریم عزیزم
دایی مرتضی
12 آذر 90 22:29
الهی قربون دایی علی اصغرم برم من‌ن‌ن‌ن‌ن‌ن‌ مثل همیشه خوشگل افتادی دایی جون. سه ماهگیت هم مبارک راستی، ایشالا خدا اون کوشولو رو که گفتی بیماری داره (کلا همه بیمارا رو) شفا بده.
مامان امیر علی
12 آذر 90 23:08
اخی نازی ماشاله علی اصغر کوچولو .اما حسین حفظت کنه
سحر مامان آراد
12 آذر 90 23:42
سلام عزیزم ممنونم که بهمون سر میزنی مراقب کوچولوت باش بوسسسسسسسسسس
آرش بابا
13 آذر 90 9:42
سلام به مامان گل شاه شاه ها. مرد مردان . آرتین خان اول خودمون. فداش شم که اینقدر نازه. مرسی که پیش ما اومدین.خیلی خیلی خوشحال شدیم. من و همسرم خیلی بچه ها رو دوست داریم. البته کلمه (خیلی) خیلی کمه در قبال عشقی که ما به همه بچه ها داریم. برای ما دعا کنید مامان مهربون. قربون آرتین جون بشم من. لینکتون کردم. بازم پیش ما بیاید
فرزانه
17 آذر 90 10:52
وای خدا این پسره چقد نازه.قربونت برم عزیزم خیلی ناز شدی.
مامان ماهان
17 آذر 90 14:40
الهی حضرت علی اصغر نگهدارش باشه
مامان امیر علی
17 آذر 90 16:52
نازی فداش شم ماشاله .امام حسین نگهدارش باشه ایشاله .خانمی ممنون به ما سر می زنید ماشاله چکاپ هم عالیه .همیشه شاد و سلامت باشین