دوازدهمین مروارید و روزانه های جیگر طلا
شیرین زبونم
نمی دونی چطوری با شیرین زبونی هات دلبری می کنی. از روز پنجشنبه شروع کردی به حرف زدن. البته با زبون خودت. ما که نمیفهمیم چی میگی. ولی خیلی شیرین صحبت میکنی. من و بابا هم مرتب قربون صدقه ات میریم. فکر کنم فرانسوی صحبت میکنی. خیلی تو کلماتت ژ به کار می بری. دهنت رو طوری باز و بسته میکنی که دلم میخواد اون لباتو بکنم و بخورم. عشق منی.
-دیشب، اول دیماه، برای اولین بار با بابا احسان رفتی حموم و کلی آب بازی کردی. اینطوری خیلی خوبه تو این فاصله من به کارهام میرسم و بعد هم سریع بهت لباس میپوشونم و دیگه شما موقع لباس پوشوندن غر نمیزنی.
- تو این دو سه روزه خدا رو شکر خوب غذا خوردی.
- عاشق ویفر، بیسکویت مادر و چوب شور هستی.
- اگه به چیز کثیف یا خطرناک دست بزنی بهت بگم دست نزن یا نکن. سریع میزنی زیر گریه. با دهن باز و صدای بلند.خیلی لوسی. مگه دختری جوجه من.
خیلی از اعضا بدنت رو می شناسی. چشم، بینی، گوش، دهن، دندون، زبون، مو، سر، دست و پا. همه رو نشون میدی. وای که نمیدونی وقتی بهت میگم چشات کو؟ چه اداهایی در میاری و من هم برات ضعف میکنم. جای مامانی، دایی ها و خاله سپیده خالی. که وقتی این اداها رو درمیاری، بگیرن بچلوننت.
- دیگه با تعادل راه میری و کمتر میفتی. ولی هنوز هم اگه بخوای سریع به جایی برسی چهاردست و پا میری.
و ...
و اما دوازدهمین مرواریدت از صدف بیرون اومد. دندان آسیاب کوچک دوم پایین سمت راست.
جون دلم
دوازدهمین مرواریدت مبارک