آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

سفر به کیش

1390/12/22 19:50
نویسنده : مامان آرتین
854 بازدید
اشتراک گذاری

نازنینم

بعد از دوماه که قرار بود بریم کیش، بابایی تونست کاراشو ردیف کنه و با هم بریم کیش. البته خیلی ناگهانی شد. سه شنبه ساعت 12/5 موفق شدیم بلیط ساعت 17/30 رو بگیریم. سریع وسایلمونو جمع کردیم. بابایی هم ساعت 3 بعدازظهر اومد خونه و ما حرکت کردیم. و این اولین سفر شما به جز مشهد و بجنورد که یه جورایی خونوادمون اونجا هستند، هست.

56.gif

22.gif روز اول: وقتی از هواپیما پیاده شدیم، دیدم همه نی نی ها کالسکه دارن، به بابا احسان گفتم نکنه پشیمون بشیم کالسکه آرتین رو نیاوردیم؟". بابا هم گفت: "نه انشاء الله". ولی همون شب اول من که کمردرد گرفتم و بغل کردن شما به مدت طولانی منو اذیت کرد. با اینکه بیشتر وقت رو تو بغل بابا بودی و اینطور بود که پشیمون شدیم از نیاوردن کالسکه.

5.gif

23.gif روز دوم: صبح رفتیم خرید و همچنان شما تو بغل. خیلی هم مامانی شدی. همش بغلت رو باز میکنی بیای پیش من. خدا نکنه من تو دید شما قرار میگرفتم. کلی قرولند میکردی که بیای بغل من. بعد از ظهر رفتیم اسکله چوبی. هوا بسیار عالی بود جای همه خالی. شب مامانی فاطمه هم که قرار بود از مشهد بیاد، رسید و من خیالم از بابت بغل کردن شما راحت شد. 

47.gif

24.gif روز سوم: باز هم خرید و گشتن تو پاساژها (بهترین تفریح خانمها). و شما هم بغل به بغل میشدی. خودت هم دیگه بدنت درد گرفته بود. و اما بگم از غذا خوردنت. تا قاشق رو میدیدی کلی قر میزدی و تا میخواستم غذا بدم دهنت رو محکم می بستی و روتو برمی گردوندی. اگر هم بابا و مامانی می خندوندنت یا میخواستی گریه کنی با دهن بسته اینکار رو میکردی. ای شیطون از حالا. شب هم که انقدر خسته بودی خوابیدی تا صبح.

46.gif

25.gif روز چهارم: بعد از کمی گشتن تو پاساژها رفتیم پارک ساحلی مرجان و کلی ازت عکس گرفتیم. پاهاتو میزدیم تو آب ولی چون آب سرد بود، دوست نداشتی و گریه کردی. یه پارچه انداختم زیرت و رو سبزه ها کنار گلها گذاشتمت. یه لحظه دیدیم چندتا گلبرگ تو دستته. بعد که فیلمی که بابا ازت گرفته بود رو دیدیم، فهمیدم خودت گلها رو کندی. وای وای وای. این شب هم خیلی خسته شدی. فکر کنم انقدر بغل شده بودی که بدنت درد گرفته بود و شب خوابیدی تا فردا ساعت 11/15.

 38.gif

26.gif روز پنجم: من و مامانی وقتی دیدیم خوابیدی، رفتیم خرید و شما پیش بابایی موندی خونه و قرار شد وقتی بیدار شدی با بابا بیای پیشمون. ساعت 11/15 بیدار شدی. بابا هم پوشکت رو عوض کرده بود و لباست رو پوشوند و آوردت پیش ما. قرار بود بعدازظهر برگردیم، ولی برای بابا کاری پیش اومد و نتونستیم برگردیم.

7.gif

27.gif روز ششم: صبح دوباره رفتیم اسکله چوبی و بعدازظهر هم ساعت 2 برگشتیم تهران. و اما برات بگم از محبوبیتی که اونجا پیدا کرده بودی. نمیشد بریم توی یه مغازه و فروشنده ها عاشقت نشن. بعضیها هم شما رو بغل میکردن و میگفتن شما برید خرید، ما نگهش میداریم. خلاصه چنان محبوبیتی پیدا کرده بودی که نگو.

عکسهاتو تو پست بعدی برات میذارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

دایی مرتضی
22 اسفند 90 20:10
الهی قربون این خوشتیپ برم که همه عاشقش میشن.
مامان که می گفت خوش گذشته.
ایشالا همینطور باشه.
یه عالمه
منتظر عکسا هستیم.
قربون آرتین خوشتیپم برم

حتما در اولین فرصت
نوشین
22 اسفند 90 22:34
به به...سفرا بی خطر...
بازم مثه همیشه مامان خوبت همه چی رو قشنگ و مو به مو نوشته...
پسر به این ماهی...معلومه که همه هوادار و طرفدارش میشن....
ایشالله همیشه به سفر...و خرید...گردش...با تن سالم و دل خوش...
ما منتظر عکسا هستیم...بی صبرانه


ممنونم عزیزم. حتما عکسها رو تو اولین فرصت میذارم
منا مامان الینا
23 اسفند 90 1:32
همیشه به سفر خوش آرتین خان
خوبی عزیزم؟حتما مامانی پوست بازارهای کیش رو کند نه؟
منتظر دیدن عکسهای کیش هستیییییییم


ای بابا ماشالله انقدر گرونیه که نگو. عکس هم چشم
فرزانه
23 اسفند 90 9:10
به به همیشه به مسافرت و خوشی ایشالا.مگه میشه کسی آرتین خوشگلرو ببینه و عاشقش نشه؟؟؟من بی صبرانه منتظر عکسا هستم.

واقعا همینطوره. چشم حتما
مامان آرتین
23 اسفند 90 10:08
عزیزم ایشالا همیشه به سفر
مامان جون منتظر عکساییما دل تودلمون نیست تاعکسای پسملمونو ببینیم


ممنون عزیزم. حتما
سميرا
23 اسفند 90 11:30
مامان ني ني من عكساي ني ني رو ميخوام ببينم
تو رو خدا زودتررررررررررر


چشم حتما
مامان مانی جون
23 اسفند 90 14:14
همیشه به گشت
الهی خوش باشین


ممنون گلم
مامان نیایش
24 اسفند 90 8:48
همیشه به سفر و شادی باشید ان شا الله
منتظر عکس های خوشگلت هستم عزیزم
خوش باشید همیشه


ممنون
مامان امیر علی
24 اسفند 90 16:31
به به اونم مسافرت با نی نی ایشاله مکه بری خاله جون


آره طفلکی خودش اذیت شد به خاطر بغل بغل شدن
مامان اميرحسين
24 اسفند 90 22:58
خوب خوش گذشت به سلامتي


بله ممنون.
محيا كوچولو
25 اسفند 90 10:20
سفربخير شازده كوچولو، ايشالله هميشه سفرهاي خوب خوب بريد


ممنون به ما سر زدید. خوشحال میشم تبادل لینک داشته باشیم.
ملی مامان میکاییل
27 اسفند 90 20:44
وای بغل کردن خیلی سخته هر چند که ما کالسکه هم که می بریم میکی واینمیسه اما واسه خوابیدنش به درد می خورد

آره خیلی سخت بود. راستی خدا رو شکر اومدی، خیالم راحت شد که بهتری. البته میام به وبلاگت سر میزنم. الان دارم وسایلم رو جمع می کنم. ببخشید
مامان ماهان
7 فروردین 91 8:48
الهی همیشه خوش باشین


ممنون. شما هم همینطور