اندر احوالات آرتین خان اول
سلام سلام به گل گلدون مامان
پسر زیبای من، تو این مدت که برات پست نذاشته بودم کارای جالبی یاد گرفتی.
شنبه گذشته دیدم که دوتا دستاتو به هم گرفتی، اینکار رو مرتب انجام می دادی و سعی می کردی به سمت دهنت ببری. دو روز بعد صدای ملچ ملوچ به گوشم خورد. دیدم بله، دستاتو با همدیگه بردی سمت دهنت، البته نمی تونستی انگشتاتو باز کنی و بذاری تو دهنت، فقط زبونت رو میاوردی بیرون و به دستات زبون می زدی. از دیروز دیدم انگشتاتو باز کردی و وقتی پستونکت رو از دهنت درمیاری و من غافل میشم حداقل یک انگشتت تو دهنته. البته تا 4 تا انگشت هم جا داره.
شکار لحظه ها (وقتی داشتی دستاتو می خوردی):
سلام سلام به گل گلدون مامان
پسر زیبای من، تو این مدت که برات پست نذاشته بودم کارای جالبی یاد گرفتی.
شنبه گذشته دیدم که دوتا دستاتو به هم گرفتی، اینکار رو مرتب انجام می دادی و سعی می کردی به سمت دهنت ببری. دو روز بعد صدای ملچ ملوچ به گوشم خورد. دیدم بله، دستاتو با همدیگه بردی سمت دهنت، البته نمی تونستی انگشتاتو باز کنی و بذاری تو دهنت، فقط زبونت رو میاوردی بیرون و به دستات زبون می زدی. از دیروز دیدم انگشتاتو باز کردی و وقتی پستونکت رو از دهنت درمیاری و من غافل میشم حداقل یک انگشتت تو دهنته. البته تا 4 تا انگشت هم جا داره.
شکار لحظه ها (وقتی داشتی دستاتو می خوردی):
برای چکاب سه ماهگی که رفته بودیم دکتر، بخاطر اینکه شکم مبارک دیر به دیر کار می کرد، گفت بهت روزی 20 سی سی آب بدم. اما مگه، شما آب می خوری. وقتی بهت آب می دم، قاشق اول رو که می خوری، قاشق دوم رو کامل برمی گردونی و قیافت رو طوری می کنی که انگاری بهت یه چیز خیلی تلخ دادم. در صورتیکه ویتامین AD و گریپ میکچر (در صورت لزوم) رو خوب می خوری.
از دو هفته پیش خودت رو از پایین تنه کج می کردی ولی از دیروز سعی می کنی کل بدنت رو بچرخونی حالا نمی دونم از کی می تونی کامل بچرخی. البته دیگه باید مواظب باشم و لبه تخت نذارمت.
شکار لحظه ها (وقتی می خواستی بچرخی):
تو این چند روزه دیگه آغون گفتنت کمتر شده و لب پایینت رو می بری داخل دهنت (مثل پیر مردایی که دندون ندارن) و از خودت صدا در می یاری اونم با صدای بلند.
شکار لحظه ها (هنگام صحبت کردن):
جمعه شب خیلی دیر خوابیدم تقریبا 4 صبح بود که رفتم تو اتاق شما و خوابیدم. ساعت 8 صبح با صدای شما بیدار شدم. اومدم بهت شیر بدم که دیدم بابا رو بیدار کردی و داری باهاش حرف می زنی. بنده خدا بابا که فقط جمعه ها می تونه بخوابه رو بیدار کرده بودی و باهاش حرف می زدی. خلاصه شیرت رو خوردی و من دوباره رفتم بخوابم. این دفعه در رو هم بستم. ولی شما هم بلند بلند داشتی با بابا صحبت می کردی. بابا هم بخاطر اینکه من بخوابم خیلی آروم با شما حرف می زد.
اینم چندتا عکس البته بعضی از عکسها رو با موبایل گرفتم بنابراین کیفیتش خوب نیست، ببخشید پسرم، آخه بعضی وقتا باید سریع عکس بگیرم و تا دوربین رو بیارم شما تغییر حالت می دادی.