سه گردش در این ماه
عزیز جونم-مهربونم
مامانی جونم خیلی وقت نمیکنم به جزئیات وبلاگت رو بنویسم اما سعی میکنم خاطرات مهمت رو اینجا بزارم. اگه اینجا نبود من همه چیو فراموش کرده بودم.
بریم سر اصل مطلب
و اما اولین قرار این ماهمون با کیارش جون و مامان و باباش در سرزمین عجایب روز جمعه 20 آبان
بعد اونهمه فعالیت و بازی خیلی خسته و گرسنه بودید و بهانه گرفتید. ما هم رفتیم و ناهر پیتزا و سیب زمینی گرفتیم که البته شما نصف یه پیتزا گوشت و قارچ رو نوش جان کردیو برعکس بقیه بچه ها خیلی سیب زمینی دوست نداری. می دونتم فست فود خوب نیست اما تلاش میکنیم حداقل سوسیس و کالباس توشون نباشه.
چند شب قبل از این هم رفتیم بیست تیکه، سیب زمینی آوردن، ناراحت بودی چرا پیتزا نداری. بعد هم که پیتزا رو آوردن گفتی من از اون پیتزاها میخوام. منظورت پیتزای گرد بود. و دهن به سیب زمینی نزدی.
چهارشنبه هم رفتیم KFC که فقط مرغ خوردی.
قرار دوممون تو این ماه با دوستای گل وبلاگی-وایبریمون بود. دوشنبه 26 آبان ماه - شهربازی یده آل- نزدیک امامزاده حسن
منم که ناوارد به اونجاها. از ظهر مرخصی گرفتم اومدم دنبالت و آماده شدیم و رفتیم. به لطف آدرس دقیق خاله شقایق آدرس رو راحت پیدا کردم و اولین نفر ده دقیقه به 3 اونجا بودم. منتظر شدیم تا بقیه دوستامون بیان. به ترتیب محمد رهام، آوا، سما، ارشان به همراه ماماناشون اومدن. رفتیم قسمت خانه بازیش که شما وروجکا کلی لذت بردید. با تاخیر مهیار گلی و مامان جونش به ما ملحق شدن. بقیه داستان با عکس
و سومین قرار این ماه خونه پارسا خوشتیپ خاله بود. خاله سمیه مهربون و کدبانو ما و چندتا از دوستامونو دعوت کرد خونشون. که البته فقط من و سمانه جون با شما دوتا وروجک رفتیم. یکی از دوستامون سر کار بود و اون یکی هم مهمون از شهرستان داشت. و جای خالیشون کاملا حس میشد.
داستانی داشتیم اونروز. ساعت 10:40 از خونه حرکت کردیم که بریم دنبال خاله سمانه و محمد رهام. یک کوچولو اشتباهی رفتیم اما بالاخره 11:20 رسیدیم و خاله اینا رو سوار کردیم و راه افتادیم به سمت اندیشه. مثلا میخواستیم زود برسیم اونجا. خاله سمیه هم مرتب زنگ می زد که چرا دیر کردیم.
یه مسیر رو اشتباه رفتیم و مجبور شدیم از سمت شهریار بریم اندیشه که راهمون خیلی دور شد. خلاصه ساعت 1 ظهر رسیدیم. خدا رو شکر. تو راه که شما و رهام پشتتون به هم بود و حرف نزدید. رهام اخراش گشنه شده بود و یک کم بیتابی می کرد بچم. ولی به محض رسیدن به خونه خاله سمیه مشغول بازی شدید و کلی با هم سه تایی بازی کردید. خاله سمیه مهربون هم همه چیو آماده کرده بود. دستشون درد نکنه واقعا. انشالله جبران کنیم.
بازی کردناتون جالب بود در حین بازی یهویی جیغتون میرفت هوا و ما هم کلی به کاراتون میخندیدیم. ناهر رو خوردیم و مجدد شما مشغول بازی شدید. تا 6/5 اونجا بودیم. عکسها گویای همه چی هست. البته خیلی عکس دسته جمعی گرفتیم که نمیشه اینجا گذاشت.
این هم سفره عالی خاله سمیه مهربون
مرغ، قرمه سبزی، بادمجان شکم پر، ژله رنگی و ژله نیمرو و ترشیهای خوشمزه که همش دستپخت سمیه جون بود. دستت درد نکنه عشقم.
یه نکته جالب قبل اینکه ما بشینیم سر سفره، شما جوجوها نشستید و سر زیتون دعوا داشتید. شما و رهام زیتون برمیداشتید، پارسا میومد زیتوناتونو برمیداشت، یک گاز میزد و میزاشت تو ظرف. شماهاهم شاکی. ما هم کلی خندیدیم به این حرکتتون.
و اما چند روز دیگه 39 ماهت هم تموم میشه و تو هر روز شیطون تر میشی. کلی هم شعر یاد گرفتی که البته برام نمیخونی. اگه هم بخونی، عین خودم انقدر تند تند حرف میزنی اصلا متوجه نمیشم. دیگه فعلا چیزی یادم نمیاد انشالله پست بعدی بای تا هایی دیگر